تیکهکتاب

#تیکه_کتاب

«چشم‌های تو مرا به این روز انداخت. این نگاه تو کار مرا به اینجا کشانده. تاب و تحمل نگاه‌های تو را نداشتم. نمی‌دیدی که چشم به زمین می‌دوختم؟» به او می‌گفتم: «در چشم‌های من دقیق‌تر نگاه کن! جز تو هیچ چیزی در آن نیست.»

📚چشمهایش _ بزرگ علوی
دیدگاه ها (۰)

#تیکه_کتاب اژدهای کوچک پرسید: «اگه بعضی‌ها از من یا کار‌هام ...

”مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار نشستند.به محض شروع...

به وقت شعر

به وقت شعر

کاش تهران بندر داشت. کنار لنچ مینشستیم و من برایت از شاخ و ب...

زیباترین لبخند جهان را داشت آن شب کنارم خوابیده بود بیدار شد...

باید بدانی دیدنت هر روز رویا می شوداین دل برای حس تو غرق تمن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط