از زبون هیده میگه که

از زبون هیده میگه که
(وقتی که در جمعی از انسان ها رفتم ....غریبه بودم در تنی که سالهاست برای من نبود...
غریبه بودم در جمعی که زمانی ارزوی قدم زدن در آن را داشتم .
کسی حال مرا نمیفهمید نمیدانست از کجا امده ام یا با چه چیزهایی روبرو شده ام تا در اینجا باشم....اینجا مکان خاصی نیست...
نه....دیگر نیست....حال فهمیدم پاهایم چرا با من راه نیامدن که نفهمم زندگی چیزی جز خیال ها نیست.
زمان ترسناک است....میگذرد و ازت میگیرد انهایی را که دوست داری ..... در بُعد زمان مکان اهمیتی ندارد و در بُعد مکان....زندگی.....)

کاش پاهامون میشکست یا گوشیامون خورد میشد....نخواستیم ی سری چیزا خاطره شن!
دیدگاه ها (۰)

هیده(ان شب چهره های سیاهی را دیدم به ظاهر ترسناک بودند و نگا...

هیده(باید گاهی رفت تا تجربه کرد ......باید گاهی از دست داد ت...

و اینگونه گذر کرد از پلی که ساخت برای دنیای متفاوتش به این د...

00.00

ترجمه لایوش اینجا می‌زارم 🥀بچه ها یکسری جاهاش رو هیچکدوم متر...

My lovely neighbor part : 2

love Between the Tides²¹ا/ت: مامان میخوام با گوگولی بازی کنی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط