آن سوی آینه
آن سوی آینه
P8
اون موجود کثیفیه...باید ازش دوری کنی
(ویو ا.ت, پرش زمانی به بعد مدرسه)
از مدرسه اومدم بیرون هوا بارونی بود از شانس بدی که دارم یادم نبود که چتر بیارم دیروز توی اخبار دیدم که هوای امروز رو بارونی اعلام کردن ولی اعتنایی نکردم و با خودم گفتم حتما اینم مثل دفعه های پیش دروغه آخه هر دفعه گفتن قراره بارون بیاد اصلا بارون نیومد
با دویدن سعی کردم زود تر برسم خونه و کمتر خیس بشم
دستم رو توی کیفم کردم تا کلید هام رو بردارم
؟؟؟!؟
کلیدها نیستن؟؟؟؟
نه...حالا چیکار کنم ؟ مامان و بابا هم خونه نیستن
یکم بیشتر توی کیفم رو گشتم
بالاخره پیداش کردم
در رو باز کردم و رفتم داخل
مثل موش آب کشیده شده بودم
لباسام رو در آوردم
رفتم توی حموم
بعد یه روز پر درد سر یه حموم حسابی خیلی حال میده
( نیم ساعت بعد)
از حموم اومدم بیرون حولم رو تنم کردم و موهام رو توی حوله پیچیدم
رفتم بالا توی اتاقم
در رو بستم
و روی تخت دراز کشیدم
بدنم هنوز خیس بود پس با حولهٔ تنم خودم رو خشک کردم
داشتم با موهام رو خشک میکردم که یک دفعه صدای در زدن اومد
ولی کسی خونه نبود ....
نفس عمیقی کشیدم
حتما اونه....
رفتم پشت در یواش در رو باز کردم
؟؟؟؟
کسی نبود
حتما داره اذیتم میکنه
دوباره در به صدا در اومد
در رو باز کردم
بازم کسی نبود
اه خسته شدم
رفتم روی تخت نشستم تا موهام رو خشک کنم
+ جججیییغغغغ
یه چیز سفتی مثل سنگ به شیشه پنجره خورد
اون چی بود ؟؟؟؟
+ هی....داری کم کم میرسونیم...بس کن(بلند)
اینو گفتم تا شاید بفهمه که دارم اذیت میشم
یک دفعه در اتاق باز شد
اون بود
سریع دوید و به سمتم اومد
دستش رو روی بازوم گذاشت
_ حالت خوبه؟ چیزیت نشده؟(نگران)
+ .... مگه ..کار های...ت..تو میزاره آدم ..ح...حالش خوب باشه( همراه با ترس)
_ من هیچ کاری نکردم ...قبلا هم بهت گفتم نمیخوام اذیتت کنم
+ پ..پس...ا..اون...
_ کار یکی دی...
داشت حرفش رو میزد که یکدفعه نگاهش به پا های برهنه ام افتاد
سریع نگاهش رو از روی پاهام برداشت و به پنجره نگاه کرد
_ این کار یکی دیگست...تنهایی؟
+ ا..اره
دستم رو گرفت و کشید به سمت آینه برد
+ ص..صبر کن...
به حرفم گوش نکرد و وارد آینه شدیم
الان توی خونه ی اون بودیم
انگار داریم تر از دفعه قبل بود
فقط چند تا شمع و یک شومینه کنار اتاقش روشن بودن
_ چی شده تاریکی اذیتت میکنه؟
+ ا..امم..نه....
چراغی گوشه اتاق با هاله ای از نور زرد روشن شد
باید ازش تشکر کنم ؟؟؟
_ نه نیازی به تشکر نیست
یادم نبود میتونه ذهنم رو بخونه
_ نمیخونم ، میشنوم
P8
اون موجود کثیفیه...باید ازش دوری کنی
(ویو ا.ت, پرش زمانی به بعد مدرسه)
از مدرسه اومدم بیرون هوا بارونی بود از شانس بدی که دارم یادم نبود که چتر بیارم دیروز توی اخبار دیدم که هوای امروز رو بارونی اعلام کردن ولی اعتنایی نکردم و با خودم گفتم حتما اینم مثل دفعه های پیش دروغه آخه هر دفعه گفتن قراره بارون بیاد اصلا بارون نیومد
با دویدن سعی کردم زود تر برسم خونه و کمتر خیس بشم
دستم رو توی کیفم کردم تا کلید هام رو بردارم
؟؟؟!؟
کلیدها نیستن؟؟؟؟
نه...حالا چیکار کنم ؟ مامان و بابا هم خونه نیستن
یکم بیشتر توی کیفم رو گشتم
بالاخره پیداش کردم
در رو باز کردم و رفتم داخل
مثل موش آب کشیده شده بودم
لباسام رو در آوردم
رفتم توی حموم
بعد یه روز پر درد سر یه حموم حسابی خیلی حال میده
( نیم ساعت بعد)
از حموم اومدم بیرون حولم رو تنم کردم و موهام رو توی حوله پیچیدم
رفتم بالا توی اتاقم
در رو بستم
و روی تخت دراز کشیدم
بدنم هنوز خیس بود پس با حولهٔ تنم خودم رو خشک کردم
داشتم با موهام رو خشک میکردم که یک دفعه صدای در زدن اومد
ولی کسی خونه نبود ....
نفس عمیقی کشیدم
حتما اونه....
رفتم پشت در یواش در رو باز کردم
؟؟؟؟
کسی نبود
حتما داره اذیتم میکنه
دوباره در به صدا در اومد
در رو باز کردم
بازم کسی نبود
اه خسته شدم
رفتم روی تخت نشستم تا موهام رو خشک کنم
+ جججیییغغغغ
یه چیز سفتی مثل سنگ به شیشه پنجره خورد
اون چی بود ؟؟؟؟
+ هی....داری کم کم میرسونیم...بس کن(بلند)
اینو گفتم تا شاید بفهمه که دارم اذیت میشم
یک دفعه در اتاق باز شد
اون بود
سریع دوید و به سمتم اومد
دستش رو روی بازوم گذاشت
_ حالت خوبه؟ چیزیت نشده؟(نگران)
+ .... مگه ..کار های...ت..تو میزاره آدم ..ح...حالش خوب باشه( همراه با ترس)
_ من هیچ کاری نکردم ...قبلا هم بهت گفتم نمیخوام اذیتت کنم
+ پ..پس...ا..اون...
_ کار یکی دی...
داشت حرفش رو میزد که یکدفعه نگاهش به پا های برهنه ام افتاد
سریع نگاهش رو از روی پاهام برداشت و به پنجره نگاه کرد
_ این کار یکی دیگست...تنهایی؟
+ ا..اره
دستم رو گرفت و کشید به سمت آینه برد
+ ص..صبر کن...
به حرفم گوش نکرد و وارد آینه شدیم
الان توی خونه ی اون بودیم
انگار داریم تر از دفعه قبل بود
فقط چند تا شمع و یک شومینه کنار اتاقش روشن بودن
_ چی شده تاریکی اذیتت میکنه؟
+ ا..امم..نه....
چراغی گوشه اتاق با هاله ای از نور زرد روشن شد
باید ازش تشکر کنم ؟؟؟
_ نه نیازی به تشکر نیست
یادم نبود میتونه ذهنم رو بخونه
_ نمیخونم ، میشنوم
- ۹.۳k
- ۱۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط