دست نوشته فوق العاده زیبا برای گفتار از میلاد پیک بنام خو
دست نوشته فوق العاده زیبا برای گفتار از میلاد پیک بنام خوبم از بیت ارما
-------------
ظاهرا حال خوبی داری؟!
بله خوبم...!
خوشبحالت، تنها ماییم که چوب زندگی را میخوریم!
بله من خوبم اما پر از نفرت و حسادت در برابر یک ارتش از رفتارت...!!
اما من...!
اما چه...؟! تو زندگیم را به باد فنا دادی و من سکوت کردم سکوتی که برای من دردناک تر از خیانت بود خندیدم
و خندیدم و تو از خنده های من منظورها گرفتی و به روی خودت نیاوردی...
مگر میشود این همه بی تفاوتی و بی خیالی...
در عوض من زندگیم و وقتم و کارم و غرورم و احساسم را به پای تو خرج کردم و بهایش شد بی احترامی
و بی خیالی و مهم نبودن من در زندگیت...
خواهشا حرف نزن! اینبار را به حرف های من گوش کن...
محکم تر از کوه بودم اما تو با نگاهی کوتاه بهمن دلم را آب کردی...
تصمیم این بود که برای تو باشم و تو برای من اما ذهنم با این فعل و انفعالات عاشقانه کور شد
و چشمهایم سیاه و گوشهایم کر...!
گرم شدم و سرد بودی ، مرد شدم و نامرد بودی، سکوت شدم و حرف شدی ،
پر شدم و خالی شدی! اشکهایم را دیدی و خندیدی ، حرفاهام را شنیدی و سکوت کردی ،
بغض کردم و رو برگرداندی...
اینها مهم نیست در برابر بودنت و خواستنت....
من گرگ شدم اما شکارت نکردم، ماهیگیر شدم و صیدت نکردم...
در عوض به تو جان دادم و زندگی کردن را به تو آموختم و تو چه؟!
مار شدی در آستینم ، چشم حیض شدی و عقده ، نفرت شدی و بی احساس....
آه که دردم بزرگ و است بینایی نیست که مرادریابد...
پاهایم را شکستی و دست هایم را کوتاه...
حالا هرشب یادت به من سر میزند و سیگارم را روشن میکند...!
-------------
ظاهرا حال خوبی داری؟!
بله خوبم...!
خوشبحالت، تنها ماییم که چوب زندگی را میخوریم!
بله من خوبم اما پر از نفرت و حسادت در برابر یک ارتش از رفتارت...!!
اما من...!
اما چه...؟! تو زندگیم را به باد فنا دادی و من سکوت کردم سکوتی که برای من دردناک تر از خیانت بود خندیدم
و خندیدم و تو از خنده های من منظورها گرفتی و به روی خودت نیاوردی...
مگر میشود این همه بی تفاوتی و بی خیالی...
در عوض من زندگیم و وقتم و کارم و غرورم و احساسم را به پای تو خرج کردم و بهایش شد بی احترامی
و بی خیالی و مهم نبودن من در زندگیت...
خواهشا حرف نزن! اینبار را به حرف های من گوش کن...
محکم تر از کوه بودم اما تو با نگاهی کوتاه بهمن دلم را آب کردی...
تصمیم این بود که برای تو باشم و تو برای من اما ذهنم با این فعل و انفعالات عاشقانه کور شد
و چشمهایم سیاه و گوشهایم کر...!
گرم شدم و سرد بودی ، مرد شدم و نامرد بودی، سکوت شدم و حرف شدی ،
پر شدم و خالی شدی! اشکهایم را دیدی و خندیدی ، حرفاهام را شنیدی و سکوت کردی ،
بغض کردم و رو برگرداندی...
اینها مهم نیست در برابر بودنت و خواستنت....
من گرگ شدم اما شکارت نکردم، ماهیگیر شدم و صیدت نکردم...
در عوض به تو جان دادم و زندگی کردن را به تو آموختم و تو چه؟!
مار شدی در آستینم ، چشم حیض شدی و عقده ، نفرت شدی و بی احساس....
آه که دردم بزرگ و است بینایی نیست که مرادریابد...
پاهایم را شکستی و دست هایم را کوتاه...
حالا هرشب یادت به من سر میزند و سیگارم را روشن میکند...!
۳.۵k
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.