روح آبی

#روح آبی
#پارت ۱
دستش رو روی سرش گذاشت که از هجوم درد بی طاقت شده بود و تصاویر تیره و تار گذشتش مرور می شد بی توجه از روی شیشه های کف اتاقش عبور می کرد تا خودش رو به دستشویی برسونه و اون اتفاقات رو بالا بیاره
پاهاش سوزش شدیدی داشت ولی خب این برای اونی که همیشه خودش بدنش رو زخمی می کرد چیزی نبود
خنده های هیستریکیش توی اتاق پخش شده بود دستش رو روی سینک گذاشت و دست های پر از آبش رو روی صورتش می ریخت

تهیونگ در رو باز و کلید رو در کنار جالباسی آویزون کرد
خونه سکوت بود و تنها صدای شیرآب به گوش می رسید کتش رو در آورد و روی مبل پرت کرد و به سمت اتاق رفیقش رفت
_کوک؟
تقه ای به در زد و با نشنیدن صدای کوک نگران شد نکنه دوباره کابوس دیده و حالش بد شده بود!
سریع کلیدی که به تازگی درست کرده بود تا بتونه راحت تر به اتاق پسر دسترسی داشته باشه رو در آورد و در رو باز کرد
برق رو روشن کرد و با دیدن شیشه های کف اتاق و در باز دستشویی متوجه گندکاری دوستش شد


کتاباش رو داخل کولش گذاشت و از کلاس خارج شد تا به برادر بی مخش زنگ بزنه که اگه قراره یه شب دیگه قراره تنهاش بذاره به خونه‌ی دوستش بره تا تنها نباشه
بعد از چند بوق برادرش تماس رو پاسخ داد
_الو؟
_ته اگه امش..
تهیونگ همونجور که جعبه ی کمک های اولیه رو سرجاش می ذاشت وسط حرفش‌ پرید
_نمیام
دختر عصبانی به دیوار دانشگاه تکیه داد
_پس میرم خونه ی دوستم
تهیونگ روی کاناپه کنار کوکی که چشم هاش رو بسته و لش کرده بود نشست
_نه من نمی زارم اون داداش بیخودش رو مخمه
عصبانی از حرف برادرش غری زد
_هی من تنهایی خونه نمی‌رم
از طرفی نمیتونست بزاره خواهرش خونه ی دوستش بره چون برادرش بار ها بهش ثابت کرده بود که هوله
و از طرفی هم اینجا خونه خودش نبود پس به سمت کوک برگشت
_هوم کوک میشه خواهرم امشب بیاد اینجا؟
کوک با چشم های بستش پاسخش رو داد
_حالم خوبه برو خونت
نه نباید اون رو تنها می ذاشت مخصوصا که امروز یه همچین گندی زده بود
_هی هیا آخر شب میام،بیرون نرو
گفت و تلفنش رو قطع کرد
_ممنون ولی من نمی‌رم حتی اگه دوست نداشته باشی
کوک خسته از جاش بلند شد و به سمت اتاق نقاشیش رفت اتاقی پر از نقاشی های آبی که روحش رو نوازش می کرد
و تهیونگ که روی مبل راحتی بود بلند شد تا صبحانه درست کنه

برادرش چرا باید مجردی با دوستش می بود وقتی با خواهرش بود!
اعصابش خیلی خورد بود تصمیم گرفت تا یه روز بفهمه اون برادر احمقش کجا میره و اگه واقعا پیش اون پسر کوک که چند بار قبلا ملاقاتش کرده بود میره اونم ببره
با این فکر به آرزوی اون موقعش و خاطراتش خندید
دیدگاه ها (۰)

§فلش بک ۳ سال قبل§همراه با دوستش یونا به کافه کتاب کنار دبیر...

#روح آبی#پارت ۲داشت به اون پسر که انگار توی کتابش غرق بود نگ...

اینم فیک جدیدمون الان پارت یکش رو می‌زارم&در ضمن گفتم اینم ب...

#جنگل یوسانگ# ادامه ی پارت آخرداشت به نتیجه ی تلاشاش لبخند ر...

یادتونه جونگ کوک اومد لایو و همه داشتن می گفتن که تو خونه جو...

black flower(p,308)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط