عشقاجباری پارتبیستودو مهدیهعسگری

#عشق_اجباری #پارت_بیست_و_دو #مهدیه_عسگری

با دلتنگی وجب به وجب خونه رو نگاه کردم...
نفس عمیقی کشیدم و بعد از عوض کردن لباسام شروع به تمیز کردنش کردم....با صدای زنگ گوشیم برش داشتم که یه شماره ناآشنا دیدم...
تماس و وصل کردم و با تعجب گفتم:بفرمایید؟!...
صدای اهورا از اونور خط اومد:سلام خانومم؟!...
با تعجب بیشتری گفتم:تو شماره منو از کجا آوردی؟!...
خندید و گفت:آخی فدای تعجبت بشم من....عشقم منو دست کم گرفتیا همون اوایل به بهونه درس از نهال گرفتم....
با حرص گفتم:این نهال اسکلم که ندیده نشناخته شماره منو به همه میده...اونکه اوایل تو رو نمی شناخت باز اومد بت شماره داد؟!....
غش غش خندید و گفت: ناراحت نشیا این دوستت یکم خله....
با خنده گفتم:یکم که چه عرض کنم خیلییییییی....
باهم زدیم زیر خنده که گفت:زنگ زدم که بگم بیای امشب بریم شهربازی و بعدشم بریم شام بخوریم و اگه خاستی نهالم بیاری منم امیر(دوستش که تو دانشگامون)و بیارم...
با لبخند گفتم:باشه آماده میشم ساعت ۶ بیا دنبالم....
با عشق گفت:باشه فدات شم...مواظب خودت باش خدافظ...._خدافظ....
گوشیمو که قطع کردم شماره نهال و گرفتم....
الو رو که گفت با حرص گفتم:سلام خانوم دهن لق...
با تعجب گفت....
دیدگاه ها (۱۱)

بچها رمان و تبلیغ کنین زیاد بشیم مرسی💗 😍 منم قول میدم بیشتر ...

#عشق_اجباری #پارت_بیست_و_سه #مهدیه_عسگری_چی میگی؟!...با عصبا...

توجه توجه نظر سنجیبچها بنظرتون یه رمان دیگرو هم همزمان شروع...

توجه توجهبچها نظراتونو پایین همین پست بزارید برام مرسی عشقای...

My sweet trouble 48✨رفتم سمت سایون و آبمیوه برداشتیم، شروع ک...

شوهر دو روزه. پارت۶۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط