تکپارتی درخواستی
تکپارتی درخواستی
وقتی که به دوستمون حسودی می کنه هنوز وارد رابطه نشدیم(تام ریدل )
گره کراوات رو دور گردن متیو سفت کردم و با خنده گفتم : حقیقتا خوشتیپی ها ولی حیف مغز نداری مگر نه خودم نمیزاشتم مثل عقاب تنها بمونی
با مرتب کردن لباسش گفت : من حداقل مغز ندارم تو که قیافه نداری چی ؟
با اعتراض گفتم : من به این خوشگلی دلتم بخواد لیاقتمو نداری دیگه
با خنده گفت : حیف باید برم سر کلاس مگر نه این بحث حالا حالا ها ادامه داشت
گفتم : خدا کنه سر کلاس یه دختر بیچاره ای پیدا بشه تو رو گردن بگیره
گفت : دخترا از خداشونم باشه پسر به این خوبی
به سمت خروجی سالن اجتماعات هلش دادم و گفتم : اعتماد به سقف تو رو کاکتوس داشت گل میداد
خواست فحشی بده که با دست دهنش رو گرفتم و گفتم : زود باش دو دقیقه مونده تا کلاست ها
گفت : برات دارم دختره پرو صبر کن برگردم فقط
و با عجله به سمت کلاسش حرکت کرد لبخندی زدم و به سمت کاناپه رفتم و خودمو روی کاناپه پرت کردم و نفس راحتی کشیدم و زیر لب گفتم : اخیش بلاخره آرامش
کتابم رو برداشتم و حواسم رو از اطراف گرفتم و به تکالیفم دادم
با تموم شدن تکالیفم دستم رو به سمت بالا کشیدم و خمیازه ای کشیدم که با دیدن فردی که رو به روم نشسته بود و با قیافه سردش و چشمایی که راز های زیادی داخلش بود مواجه شدم
گفتم : چیزی شده تام ؟ باهام کار داری؟
با پوزخند گفت : به نظرت چیکار میتونم داشته باشم ؟
گفتم : چرا اینجوری حرف میزنی چی شده ؟
گفت : برای همهی دوستات آنقدر وقت میزاری ؟
گفتم : منظورت چیه نمیفهمم یعنی چی که واسه دوستام وقت میزارم ؟
گفت : خودتم خوب میدونی در این حد نزدیک بودنت به متیو در حد یه دوست نیست
با پوزخندی گفتم : تو اصلا چیزی از دوستی میدونی؟ یا کلا با غرورت خلوت کردی
با لحنی عصبی گفت : اون چیزایی که میدونم به رابطه دوستی تو و متیو نمیخوره
گفتم : من نمیدونم تو چی درباره دوستی میدونی یا منظورت از پیش کشیدن این حرفا چیه ولی اینو بدون من یه آدم اجتماعیم نه یه گوشه گیر مغرور عجیب غریب که احساساتش زیر صد متر خاک دفن شده
با پوزخندی عصبی گفت : احساس نمیکنی زیادی اجتماعی هستی ؟
گفتم : حتی اگه باشمم فکر نمیکنم لازم باشه تو دخالت کنی
با لحن ترسناکی گفت : شاید تو لازم ندونی ولی من لازم میدونم نزارم کسی به اموالم نزدیک بشه
گفتم :اموالت مال خودت به من چه؟
گفت : و تو جزوی از اون اموال هستی
با تحلیل حرفش تازه فهمیدم چی میگه و گفتم : میفهمی چی میگی تام ؟
گفت :بیشتر از هر وقتی نسبت به حرفام آگاهم
گفتم :تو نمیتونی انقدر راحت منو واسه خودت بدونی وقتی حتی غرورت اجازه نمیده راجب حست نسبت بهم بگی
تام گفت: چه بگم چه نه نمیخوام تنها کسی که باعث شد حس عشق رو تجربه کنم رو از دست بدم
گفتم : تو حتی نظر من رو نخواستی تام آنقدر خودخواه نباش
گفت : راجبش فکر کن البته حتی اگه ردم هم بکنی تمام کسانی که بهت نزدیک بشن به بدترین شکل میمیرن
گفتم :حالا حالا ها باید رو اخلاقت کار کنم اینشکلی حتی یه روزم نمیشه تحملت کرد
گفت :مجبوری تحمل کنی رز خونی من
پایان
کلاغ ها خبر آوردن متیو از پشت دیوار حرفا رو میشنیده و یادداشت برداری میکرده تا اگه باهاش دعوا کردی همین حرفا رو بزنه تو سرت
خب چطور شد ؟؟
راستی بابت تاخیر متاسفم کلا سرم شلوغ بوده
وقتی که به دوستمون حسودی می کنه هنوز وارد رابطه نشدیم(تام ریدل )
گره کراوات رو دور گردن متیو سفت کردم و با خنده گفتم : حقیقتا خوشتیپی ها ولی حیف مغز نداری مگر نه خودم نمیزاشتم مثل عقاب تنها بمونی
با مرتب کردن لباسش گفت : من حداقل مغز ندارم تو که قیافه نداری چی ؟
با اعتراض گفتم : من به این خوشگلی دلتم بخواد لیاقتمو نداری دیگه
با خنده گفت : حیف باید برم سر کلاس مگر نه این بحث حالا حالا ها ادامه داشت
گفتم : خدا کنه سر کلاس یه دختر بیچاره ای پیدا بشه تو رو گردن بگیره
گفت : دخترا از خداشونم باشه پسر به این خوبی
به سمت خروجی سالن اجتماعات هلش دادم و گفتم : اعتماد به سقف تو رو کاکتوس داشت گل میداد
خواست فحشی بده که با دست دهنش رو گرفتم و گفتم : زود باش دو دقیقه مونده تا کلاست ها
گفت : برات دارم دختره پرو صبر کن برگردم فقط
و با عجله به سمت کلاسش حرکت کرد لبخندی زدم و به سمت کاناپه رفتم و خودمو روی کاناپه پرت کردم و نفس راحتی کشیدم و زیر لب گفتم : اخیش بلاخره آرامش
کتابم رو برداشتم و حواسم رو از اطراف گرفتم و به تکالیفم دادم
با تموم شدن تکالیفم دستم رو به سمت بالا کشیدم و خمیازه ای کشیدم که با دیدن فردی که رو به روم نشسته بود و با قیافه سردش و چشمایی که راز های زیادی داخلش بود مواجه شدم
گفتم : چیزی شده تام ؟ باهام کار داری؟
با پوزخند گفت : به نظرت چیکار میتونم داشته باشم ؟
گفتم : چرا اینجوری حرف میزنی چی شده ؟
گفت : برای همهی دوستات آنقدر وقت میزاری ؟
گفتم : منظورت چیه نمیفهمم یعنی چی که واسه دوستام وقت میزارم ؟
گفت : خودتم خوب میدونی در این حد نزدیک بودنت به متیو در حد یه دوست نیست
با پوزخندی گفتم : تو اصلا چیزی از دوستی میدونی؟ یا کلا با غرورت خلوت کردی
با لحنی عصبی گفت : اون چیزایی که میدونم به رابطه دوستی تو و متیو نمیخوره
گفتم : من نمیدونم تو چی درباره دوستی میدونی یا منظورت از پیش کشیدن این حرفا چیه ولی اینو بدون من یه آدم اجتماعیم نه یه گوشه گیر مغرور عجیب غریب که احساساتش زیر صد متر خاک دفن شده
با پوزخندی عصبی گفت : احساس نمیکنی زیادی اجتماعی هستی ؟
گفتم : حتی اگه باشمم فکر نمیکنم لازم باشه تو دخالت کنی
با لحن ترسناکی گفت : شاید تو لازم ندونی ولی من لازم میدونم نزارم کسی به اموالم نزدیک بشه
گفتم :اموالت مال خودت به من چه؟
گفت : و تو جزوی از اون اموال هستی
با تحلیل حرفش تازه فهمیدم چی میگه و گفتم : میفهمی چی میگی تام ؟
گفت :بیشتر از هر وقتی نسبت به حرفام آگاهم
گفتم :تو نمیتونی انقدر راحت منو واسه خودت بدونی وقتی حتی غرورت اجازه نمیده راجب حست نسبت بهم بگی
تام گفت: چه بگم چه نه نمیخوام تنها کسی که باعث شد حس عشق رو تجربه کنم رو از دست بدم
گفتم : تو حتی نظر من رو نخواستی تام آنقدر خودخواه نباش
گفت : راجبش فکر کن البته حتی اگه ردم هم بکنی تمام کسانی که بهت نزدیک بشن به بدترین شکل میمیرن
گفتم :حالا حالا ها باید رو اخلاقت کار کنم اینشکلی حتی یه روزم نمیشه تحملت کرد
گفت :مجبوری تحمل کنی رز خونی من
پایان
کلاغ ها خبر آوردن متیو از پشت دیوار حرفا رو میشنیده و یادداشت برداری میکرده تا اگه باهاش دعوا کردی همین حرفا رو بزنه تو سرت
خب چطور شد ؟؟
راستی بابت تاخیر متاسفم کلا سرم شلوغ بوده
- ۱۲.۴k
- ۲۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط