در همسایگی گودزیلا 2
در همسایگی گودزیلا 2
خندیدم و گفتم:بعله دیگه.تواز خودت تعریف نکنی،کی تعریف کنه؟!ارغوان خنده ای کردو گفت:چه خبرا منگول جون؟!- هیچ،جز دوری ز یار ودل تنگی های شبانه!ارغوان باخنده گفت:اوهو...چه ادبی!حالا چرا دل تنگیای شبانه؟!نمیشه روزانه باشه؟!خندیدم و بالحن لاتی مخصوص به خودم گفتم:دِ نَ دِ نمیشه!من کلاً با روز حال نمیکنم،دل تنگی باس شبونه باشه!..............ارغوان خنده ای کردو باشیطنت مضاعف ولحنی لاتی گفت:حرف شوما متین داش.مام کِره خودت منحرفیم ولی مشکل یه چیز دیگه اس!یار کجاس که دل تنگیش شبونه- روزانه داشته باشه؟!بالحن مسخره ای گفتم: عزیزم اون که مشکلی نداره!!! جلوی در خونه ما انقدر یار ریخته که نمیشه جمعشون کرد.هروخ میخوام برم بیرون،جلوی دست و پام و می گیرن!همشونم از دم خوشگل وخوش تیپ!!!منتهی می دونی که شاهزاده سواربراسب سفید من هنوز نیومده...به جاش بایکیشون تا کردم قرار شده بیاد تورو بگیره!ای... بدک نیست...یه خرده همچین کوتاهه...شکم داره قده بشکه...سیاهم هست...دماغشم خفن توآفسایده!!ارغوان جیغی کشید وگفت:اون که شوهر آینده خودته منگل!خنده ام گرفته بود.ما چقدر خلیما!!تو فضای ضایع بازار خودم غرق بودم که یهو یه چیزی یادم اومد.هِه بلندی گفتم...خاک برسرم شد!ارغوان که هُه من و شنیده بود،نگران گفت:چی شده رها؟!- خاک به گورم شد اری!- چی شده؟!- اشکان...ارغوان نگران وآشفته پرید وسط حرفم:- اشکان چی؟!مرده؟!مرده،نه؟!آره، مرده...مرده که تواینجوری کپ کردی!آخی بمیرم براش.سارا چیکار کنه حالا؟!ای وای...دیگه داشت زیادی چرت می گفت.پریدم وسط حرفش:چرت نگو ارغوان!زبونت و گاز بگیر! به فرض محالم زبونم لال،زبونم لال،خدایی نکرده،اشکان مرده باشه من می شینم اینجا باتو درباره شوور آینده زر زر می کنم آخه عقل کل؟!ارغوان کلافه گفت:گرفتی من و؟! چی شده پس؟!- من تو رو نگرفتم والا!تو یه بند داری نطق می کنی.من یه اشکان گفتم،تو اشکان و قاطی اموات کردی،واسش ختم گرفتی...ولت می کردم لابد می خواستی به دلیل علاقه شدید سارا به اشکان،اون و هم از درد دل تنگی بکشی نه؟!- چرت نگو رها...بگو چی شده!؟!!- هیچی بابا...تازه یادم افتاد....هفته دیگه تولد اشکانه!- زکی!گرفتی مارو؟!تولد اشکانم مگه این همه ترس داره؟!- آخه هیچی براش نگرفتم اری.- خب میری می گیری.- کِی اون وخ؟!- امروز که جایی نمیخوای بری؟!- نه بابا من کجارو دارم برم؟!- خیلی خوب.آماده باش...یه نیم ساعت دیگه اونجام.باهم میریم یه چیزی می خریم براش.از سر ذوق جیغی کشیدم و گفتم:واقعا؟!-اوهوم.واقعا!ازپشت گوشی ارغوان و ماچ کردم و گفتم: وای اری عاشقتم.(کلا عادت داشتم هی هی ماچ وبوسه بفرستم برای ملت از پشت گوشی!)- خوبه خوبه...من و ماچ نکن...من خودم شوهر دارم!!!- اون وخ کجان این داماد مشنگ؟!ارغوان خندیدوگفت:نمی دونم والا!به گمونم زدن لت وپارش کردن.وگرنه محال بود انقدر دیر کنه!باخنده گفتم:آره...احتمالا خودش و کشتن،باخرشم سوسیس بندری درست کردن!ارغوان خندید وگفت:بسه انقدر من و خندوندی دلقک!!!برو زودتر آماده شو بیا دم درتون.- دلقک خودتی!فعلا.می خواستم گوشی و قطع کنم که ارغوان جیغ جیغ کرد:- رها...رها...کلافه گوشی و دوباره سمت گوشم بردم وگفتم:هان؟!باخنده گفت:فقط داری میای،دم در حواست به این عُشاق خاطرخواهت باشه،یه وخ نرن زیر دست وپا!خندیدم و گفتم:کوفت!بروبمیر.توکه دلقک تری!نیم ساعت دیگه دم درم.-باشه دیر نکنی منگول! بای.- بای.منگولم خودتی.بعداز قطع کردن گوشی،به سمت کمد لباسام رفتم و سریع آماده شدم.یه آرایش ملایمم کردم و کیفم و ازروی تخت برداشتم.برای آخرین باریه نگاه به خودم توی آینه کردم.همه چی خوبه...از اتاق خارج شدم.به سمت در ر ورودی خونه رفتم تا بزنم به چاک که صدای مامان سرجام میخکوبم کرد:- خانوم کجا تشریف می برن؟!باشنیدن صدای مامان قیافه ام مچاله شد...به سمت مامان برگشتم ودر حالیکه سعی می کردم مظلوم ترین لحن ممکن وداشته باشم،گفتم:باارغوان میخوایم بریم بیرون.مامان باشنیدن اسم ارغوان،لبخندی زدوگفت:باشه پس زود برگرد عزیزم.کلاً مامان مثل چشماش به ارغوان اعتماد داشت.مامان مام که همه رو دوست داره الا دختر خودش!!!چشم بلند بالایی گفتم و بعداز خدا حافظی ازخونه زدم بیرون.از حیاط گذشتم و درحیاط و بازکردم.ارغوان هنوز نیومده بود.یه 10 دیققه ای منتظرش موندم.تقصیر خودمه دیگه که انقدر زودحاضر شدم!!!وقتی گفت نیم ساعت دیگه یعنی نیم ساعت دیگه، نه 20 دیقه دیگه!سوار ماشین ارغوان شدم وبانیش باز بهش سلام کردم. بانیش بازتراز خودم جوابم و داد:- سام علیک داش!اینم واسه ما لات شده!تقصیر اشکانه دیگه...انقدر اینجوری حرف زد که هم من هم ارغوان وهم سارا لات شدیم!!!باخنده گفتم:خدا اشکان و نکشه...ببین چیکار کرده که همه لاتی حرف می زنن!!!ارغوان خنده ای کردوگفت:من قرب
خندیدم و گفتم:بعله دیگه.تواز خودت تعریف نکنی،کی تعریف کنه؟!ارغوان خنده ای کردو گفت:چه خبرا منگول جون؟!- هیچ،جز دوری ز یار ودل تنگی های شبانه!ارغوان باخنده گفت:اوهو...چه ادبی!حالا چرا دل تنگیای شبانه؟!نمیشه روزانه باشه؟!خندیدم و بالحن لاتی مخصوص به خودم گفتم:دِ نَ دِ نمیشه!من کلاً با روز حال نمیکنم،دل تنگی باس شبونه باشه!..............ارغوان خنده ای کردو باشیطنت مضاعف ولحنی لاتی گفت:حرف شوما متین داش.مام کِره خودت منحرفیم ولی مشکل یه چیز دیگه اس!یار کجاس که دل تنگیش شبونه- روزانه داشته باشه؟!بالحن مسخره ای گفتم: عزیزم اون که مشکلی نداره!!! جلوی در خونه ما انقدر یار ریخته که نمیشه جمعشون کرد.هروخ میخوام برم بیرون،جلوی دست و پام و می گیرن!همشونم از دم خوشگل وخوش تیپ!!!منتهی می دونی که شاهزاده سواربراسب سفید من هنوز نیومده...به جاش بایکیشون تا کردم قرار شده بیاد تورو بگیره!ای... بدک نیست...یه خرده همچین کوتاهه...شکم داره قده بشکه...سیاهم هست...دماغشم خفن توآفسایده!!ارغوان جیغی کشید وگفت:اون که شوهر آینده خودته منگل!خنده ام گرفته بود.ما چقدر خلیما!!تو فضای ضایع بازار خودم غرق بودم که یهو یه چیزی یادم اومد.هِه بلندی گفتم...خاک برسرم شد!ارغوان که هُه من و شنیده بود،نگران گفت:چی شده رها؟!- خاک به گورم شد اری!- چی شده؟!- اشکان...ارغوان نگران وآشفته پرید وسط حرفم:- اشکان چی؟!مرده؟!مرده،نه؟!آره، مرده...مرده که تواینجوری کپ کردی!آخی بمیرم براش.سارا چیکار کنه حالا؟!ای وای...دیگه داشت زیادی چرت می گفت.پریدم وسط حرفش:چرت نگو ارغوان!زبونت و گاز بگیر! به فرض محالم زبونم لال،زبونم لال،خدایی نکرده،اشکان مرده باشه من می شینم اینجا باتو درباره شوور آینده زر زر می کنم آخه عقل کل؟!ارغوان کلافه گفت:گرفتی من و؟! چی شده پس؟!- من تو رو نگرفتم والا!تو یه بند داری نطق می کنی.من یه اشکان گفتم،تو اشکان و قاطی اموات کردی،واسش ختم گرفتی...ولت می کردم لابد می خواستی به دلیل علاقه شدید سارا به اشکان،اون و هم از درد دل تنگی بکشی نه؟!- چرت نگو رها...بگو چی شده!؟!!- هیچی بابا...تازه یادم افتاد....هفته دیگه تولد اشکانه!- زکی!گرفتی مارو؟!تولد اشکانم مگه این همه ترس داره؟!- آخه هیچی براش نگرفتم اری.- خب میری می گیری.- کِی اون وخ؟!- امروز که جایی نمیخوای بری؟!- نه بابا من کجارو دارم برم؟!- خیلی خوب.آماده باش...یه نیم ساعت دیگه اونجام.باهم میریم یه چیزی می خریم براش.از سر ذوق جیغی کشیدم و گفتم:واقعا؟!-اوهوم.واقعا!ازپشت گوشی ارغوان و ماچ کردم و گفتم: وای اری عاشقتم.(کلا عادت داشتم هی هی ماچ وبوسه بفرستم برای ملت از پشت گوشی!)- خوبه خوبه...من و ماچ نکن...من خودم شوهر دارم!!!- اون وخ کجان این داماد مشنگ؟!ارغوان خندیدوگفت:نمی دونم والا!به گمونم زدن لت وپارش کردن.وگرنه محال بود انقدر دیر کنه!باخنده گفتم:آره...احتمالا خودش و کشتن،باخرشم سوسیس بندری درست کردن!ارغوان خندید وگفت:بسه انقدر من و خندوندی دلقک!!!برو زودتر آماده شو بیا دم درتون.- دلقک خودتی!فعلا.می خواستم گوشی و قطع کنم که ارغوان جیغ جیغ کرد:- رها...رها...کلافه گوشی و دوباره سمت گوشم بردم وگفتم:هان؟!باخنده گفت:فقط داری میای،دم در حواست به این عُشاق خاطرخواهت باشه،یه وخ نرن زیر دست وپا!خندیدم و گفتم:کوفت!بروبمیر.توکه دلقک تری!نیم ساعت دیگه دم درم.-باشه دیر نکنی منگول! بای.- بای.منگولم خودتی.بعداز قطع کردن گوشی،به سمت کمد لباسام رفتم و سریع آماده شدم.یه آرایش ملایمم کردم و کیفم و ازروی تخت برداشتم.برای آخرین باریه نگاه به خودم توی آینه کردم.همه چی خوبه...از اتاق خارج شدم.به سمت در ر ورودی خونه رفتم تا بزنم به چاک که صدای مامان سرجام میخکوبم کرد:- خانوم کجا تشریف می برن؟!باشنیدن صدای مامان قیافه ام مچاله شد...به سمت مامان برگشتم ودر حالیکه سعی می کردم مظلوم ترین لحن ممکن وداشته باشم،گفتم:باارغوان میخوایم بریم بیرون.مامان باشنیدن اسم ارغوان،لبخندی زدوگفت:باشه پس زود برگرد عزیزم.کلاً مامان مثل چشماش به ارغوان اعتماد داشت.مامان مام که همه رو دوست داره الا دختر خودش!!!چشم بلند بالایی گفتم و بعداز خدا حافظی ازخونه زدم بیرون.از حیاط گذشتم و درحیاط و بازکردم.ارغوان هنوز نیومده بود.یه 10 دیققه ای منتظرش موندم.تقصیر خودمه دیگه که انقدر زودحاضر شدم!!!وقتی گفت نیم ساعت دیگه یعنی نیم ساعت دیگه، نه 20 دیقه دیگه!سوار ماشین ارغوان شدم وبانیش باز بهش سلام کردم. بانیش بازتراز خودم جوابم و داد:- سام علیک داش!اینم واسه ما لات شده!تقصیر اشکانه دیگه...انقدر اینجوری حرف زد که هم من هم ارغوان وهم سارا لات شدیم!!!باخنده گفتم:خدا اشکان و نکشه...ببین چیکار کرده که همه لاتی حرف می زنن!!!ارغوان خنده ای کردوگفت:من قرب
۶۵۹.۵k
۰۵ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.