پسره تعریف میکرد:
پسره تعریف میکرد:
یواشکی نایلونه آشغالامونو گذاشتم دم خونه ی همسایه و داشتم برمیگشتم
که زنه اومد بیرونگفت مگه مریضی میذاری دم خونه ی ما؟
منم گفتم خانوم درست صحبت کن |:
خلاصه دعوا بالا گرفت که یاده یه جمله ای افتادم و
دستامو باز کردم و گفتم حرف نزن بیا بغلم :x
رفت شوهرشو صدا کرد مرده سرمو کرد تو نایلونه اشغالا
با قفل فرمون هم میزد تو کمرم
پس کی بود میگفت این جمله داستان رو عوض میکنه؟
یواشکی نایلونه آشغالامونو گذاشتم دم خونه ی همسایه و داشتم برمیگشتم
که زنه اومد بیرونگفت مگه مریضی میذاری دم خونه ی ما؟
منم گفتم خانوم درست صحبت کن |:
خلاصه دعوا بالا گرفت که یاده یه جمله ای افتادم و
دستامو باز کردم و گفتم حرف نزن بیا بغلم :x
رفت شوهرشو صدا کرد مرده سرمو کرد تو نایلونه اشغالا
با قفل فرمون هم میزد تو کمرم
پس کی بود میگفت این جمله داستان رو عوض میکنه؟
۹.۲k
۱۴ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.