🍁
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#هوس_خان👑
#پارت1
هیچ کششی به دختری که روی تخت خواب برهنه نشسته بود نداشتم
انگار نه انگار که اونم یه دختره و من الان باید با دیدن تن و بدن بلوریش اختیار از کف بدم و بهش نزدیک بشم و ازش لذت ببرم..
شاید اگر زمان دیگه ای بود و من اون دختر رو ندیده بودم الان داشتم بیخیال لذتم از این دختر می بردم اما نمیشد نمیتونستم!
تمام فکرم درگیر خواهرهمین دختر بود همین دختری که الان زن من بود ...
زنی که تا به امشب حتی ندیده بودمش من و از اون سر دنیا کشونده بودن و آورده بودن اینجا تا این دختر و عقد کنم که صلح بشه بین دو خان
اماسر سفره عقد چشمام خواهر کوچیکترش رو گرفته بود حتی تا این حد که برم سراغ مادرمو بگم من اون دخترو می خوام اما مادرم آهسته روی صورتش بزنه و بگه
این چه حرفیه اون فقط یه بچه اس مهتاب زن توعه
همین دختر بچه برای من خواستنی شده بود برای منی که هرگز درقید و بند هیچ قانون و شرعی نبودم فرقی نمی کرد که الان اسم این دختر توی شناسنامه منه می تونستم خیلی راحت ازش لذت ببرم آخر هفته دوباره برگردم لندن!
اما اون دختربچه خواهر همین مهتاب روی تخت نشسته بود ومانع می شد تا به این دختر نزدیک بشم و ازش کام بگیرم...
من اونو میخواستم
حتی لباسم ودر نیاورده بودم وکت و شلوار و کراواتم هنوز تنم
بود...
روی صندلی نشسته بودم و سیگار می کشیدم اما از مهتاب بگم اصلا خجالتی نداشت روی تخت نشسته بود با تن برهنه و به من خیره شده بود وقتی که از من مطمئن شد قرار نیست کاری بکنم از جاش بلند شد و به سمتم اومد....
دستشو روی کراواتم گذاشت و شروع کرد به باز کردنش میخواست شانس خودش رو امتحان کنه
نگاهم روی سینه هاشو پایینتنه اش بود بود
ناب بود بی نقص
عقل و هوش هر مردی رو می برد اما منی که با هزار تا دختر رنگ و وارنگ روی تخت رفته بودم این دختر در مقابل اوناهیچ جذابیتی برام نداشت...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#هوس_خان👑
#پارت1
هیچ کششی به دختری که روی تخت خواب برهنه نشسته بود نداشتم
انگار نه انگار که اونم یه دختره و من الان باید با دیدن تن و بدن بلوریش اختیار از کف بدم و بهش نزدیک بشم و ازش لذت ببرم..
شاید اگر زمان دیگه ای بود و من اون دختر رو ندیده بودم الان داشتم بیخیال لذتم از این دختر می بردم اما نمیشد نمیتونستم!
تمام فکرم درگیر خواهرهمین دختر بود همین دختری که الان زن من بود ...
زنی که تا به امشب حتی ندیده بودمش من و از اون سر دنیا کشونده بودن و آورده بودن اینجا تا این دختر و عقد کنم که صلح بشه بین دو خان
اماسر سفره عقد چشمام خواهر کوچیکترش رو گرفته بود حتی تا این حد که برم سراغ مادرمو بگم من اون دخترو می خوام اما مادرم آهسته روی صورتش بزنه و بگه
این چه حرفیه اون فقط یه بچه اس مهتاب زن توعه
همین دختر بچه برای من خواستنی شده بود برای منی که هرگز درقید و بند هیچ قانون و شرعی نبودم فرقی نمی کرد که الان اسم این دختر توی شناسنامه منه می تونستم خیلی راحت ازش لذت ببرم آخر هفته دوباره برگردم لندن!
اما اون دختربچه خواهر همین مهتاب روی تخت نشسته بود ومانع می شد تا به این دختر نزدیک بشم و ازش کام بگیرم...
من اونو میخواستم
حتی لباسم ودر نیاورده بودم وکت و شلوار و کراواتم هنوز تنم
بود...
روی صندلی نشسته بودم و سیگار می کشیدم اما از مهتاب بگم اصلا خجالتی نداشت روی تخت نشسته بود با تن برهنه و به من خیره شده بود وقتی که از من مطمئن شد قرار نیست کاری بکنم از جاش بلند شد و به سمتم اومد....
دستشو روی کراواتم گذاشت و شروع کرد به باز کردنش میخواست شانس خودش رو امتحان کنه
نگاهم روی سینه هاشو پایینتنه اش بود بود
ناب بود بی نقص
عقل و هوش هر مردی رو می برد اما منی که با هزار تا دختر رنگ و وارنگ روی تخت رفته بودم این دختر در مقابل اوناهیچ جذابیتی برام نداشت...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۸.۹k
۱۵ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.