شاعر شده ام غرق غزل های

شاعر شده ام غرق غزل های
غم انگیز

حالا منم و زردی و بی برگی
پاییز

حالا منم و حسرت آغوش
محالت

حالا منم و یک دل از غم شده
لبریز
دیدگاه ها (۱۵)

پیرمردی که‌ شغلش ‌دامداری‌ بود‌، نقل‌ میکرد:‌‌‌‌‌گرگی در اتا...

تملی معاک ولو حتی بعید عنی فی قلبی هواک تملی معاک تملی فبالی...

چه کنم با دل خود؛با تو بمانم یا نه..؟با صدای غزلم از تو بخوا...

می سرایم "تو" و چشمان "تو" رانه سپیدی...نه غزل... تویی آن شع...

قصه گذشته های خوب من خیلی زود مثل خواب تموم شدنحالا باید سر ...

پاییز

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط