هفتمین عشق
هفتمین عشق
Part24
جیا:ات نبود بلکه افراد بابام بودن دست مینجیو گرفتم و دویدم
مینجی:اینااا کین؟
جیا:هول نشو مینجی یادت باشه ما آموزش دیدیم
ولی الان بهتره فرار کنیم چون اسلحه نداریم
&وایسین اگه نمیخایین یه گلوله حرومتون کنم
جیا:به حرفش گوش نده
همینو که گفتم با صدای تفنگ جای سوزش رو بازوم احساس کردم و خوردم زمین
مینجی:جیاااااا
جیا:فرار کن مینجی
مینجی:نه ...هیق من نمیرم
&از جاتون تکون نخورید اگه نمیخای بمیرین
مینجی:با قرار گرفتم پارچه سفیدی رو دهنم دیگه هیچی نفهمیدم وسیاهی
روای ات
الان ۴ساعته که نیومدن دارم نگران میشم
میا:هی ات
+چیه؟
میا:میخوای ردشون رو بزنم؟
+ارههه
میا:اوکی ،لپتاپمو باز کردم و تو یدیقه دردشو زدم ....ات
+چی شده
میا:اینا چرا اینجان؟
+کجان؟
میا:عمارت جؤن
+چییییی
بچههه ها رو جمع کن بیایید عمارت جؤن من زودتر میرم یدیقه هم ریسک نمیکنم
میا :تنهاااا نرووو اتتت به حرفم گوش نکرد و سریع رفت تنهایی براش خطرناکه
ایش
به کوک زنگ زدم
_بله
میا:مینجی و جیا دست باباته اتم سر خود رفته برو عمارت یه کمکی به ات برسون تا ما میاییم
_چی میگییی..الووو قطع کرد
سریع تخت گازو گرفتم رفتم عمارت بابام رفتم داخل ولی با صحنه ای که دیدم یه لحضه پام سست شد...
شرط
فالور 75
لایک 20
کامنت 18
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part24
جیا:ات نبود بلکه افراد بابام بودن دست مینجیو گرفتم و دویدم
مینجی:اینااا کین؟
جیا:هول نشو مینجی یادت باشه ما آموزش دیدیم
ولی الان بهتره فرار کنیم چون اسلحه نداریم
&وایسین اگه نمیخایین یه گلوله حرومتون کنم
جیا:به حرفش گوش نده
همینو که گفتم با صدای تفنگ جای سوزش رو بازوم احساس کردم و خوردم زمین
مینجی:جیاااااا
جیا:فرار کن مینجی
مینجی:نه ...هیق من نمیرم
&از جاتون تکون نخورید اگه نمیخای بمیرین
مینجی:با قرار گرفتم پارچه سفیدی رو دهنم دیگه هیچی نفهمیدم وسیاهی
روای ات
الان ۴ساعته که نیومدن دارم نگران میشم
میا:هی ات
+چیه؟
میا:میخوای ردشون رو بزنم؟
+ارههه
میا:اوکی ،لپتاپمو باز کردم و تو یدیقه دردشو زدم ....ات
+چی شده
میا:اینا چرا اینجان؟
+کجان؟
میا:عمارت جؤن
+چییییی
بچههه ها رو جمع کن بیایید عمارت جؤن من زودتر میرم یدیقه هم ریسک نمیکنم
میا :تنهاااا نرووو اتتت به حرفم گوش نکرد و سریع رفت تنهایی براش خطرناکه
ایش
به کوک زنگ زدم
_بله
میا:مینجی و جیا دست باباته اتم سر خود رفته برو عمارت یه کمکی به ات برسون تا ما میاییم
_چی میگییی..الووو قطع کرد
سریع تخت گازو گرفتم رفتم عمارت بابام رفتم داخل ولی با صحنه ای که دیدم یه لحضه پام سست شد...
شرط
فالور 75
لایک 20
کامنت 18
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۶.۱k
- ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط