من آدم خوبی نیستم. این یک جمله ی ساده است اما انگار یک دن
من آدم خوبی نیستم. این یک جمله ی ساده است اما انگار یک دنیا حرف دارد. انگار گاهی واژه های ساده و جمله های کوتاه، مفهومی می شوند از این. آخر گاهی باید دست اتفاق را گرفت تا نیفتد. اما نمی شود. و تو می مانی و اندوه هزاران شاید و اما و اگری که نباید اتفاق بیفتد. می مانی میان کاش ها و تپش ها.
گاهی چشم ها را باید بست. قلب ها را مهر و موم کرد و برای رویا ها از دور دست تکان داد و روانه شان کرد سمت باد. چه کنیم که دور است تصویر. دورتر از حس تو و من. و این حمله هایی که نیمه شبی راه را بر خواب من بسته اند و جورشان را این دست ها و قلم و کاغذ می کشند.
بعضی چیز ها باید در طاقچه بماند. میان هیاهوی خانه. فقط طاقچه جای امنی است. دلم را قاب می کنم. قابی از عکس حرف هایی که ناگفتنی اند و می گذارم روی طاقچه تا شاید هر از چند گاهی غبار از تصویرش پاک کنم و خاکستر احساسی را فوت کنم که زیرش همیشه داغ می ماند. مانند داغی که بر دلم می نشانم تا نقره داغ روزگار نشوم. من طلایی بودم که این روزها مس شده ام. اما که می داند طلا خریدار بیشتری دارد یا مس؟ من آدم خوبی نیستم اما خدا را شکر هنوز در بازار لطف الهی جایی دارم...
گاهی چشم ها را باید بست. قلب ها را مهر و موم کرد و برای رویا ها از دور دست تکان داد و روانه شان کرد سمت باد. چه کنیم که دور است تصویر. دورتر از حس تو و من. و این حمله هایی که نیمه شبی راه را بر خواب من بسته اند و جورشان را این دست ها و قلم و کاغذ می کشند.
بعضی چیز ها باید در طاقچه بماند. میان هیاهوی خانه. فقط طاقچه جای امنی است. دلم را قاب می کنم. قابی از عکس حرف هایی که ناگفتنی اند و می گذارم روی طاقچه تا شاید هر از چند گاهی غبار از تصویرش پاک کنم و خاکستر احساسی را فوت کنم که زیرش همیشه داغ می ماند. مانند داغی که بر دلم می نشانم تا نقره داغ روزگار نشوم. من طلایی بودم که این روزها مس شده ام. اما که می داند طلا خریدار بیشتری دارد یا مس؟ من آدم خوبی نیستم اما خدا را شکر هنوز در بازار لطف الهی جایی دارم...
۳.۲k
۱۳ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.