به نام یگانه
تک پارتی جونگ کوک ....
#فراموشم_نکن
پسر بزرگ برای بار هزارم به سمت گل فروشی مورد علاقه ی دخترک رفت و گل های رز قرمز و سفیدی را به تعداد فراوان سفارش داد
صاحب مغازه که یک مرد پا به سن گزاشته بود از پسر پرسید
مرد : پسرم این گلا رو برای عشقت میخوای ؟
جونگ کوک : بله اقای لی زندگیه من عاشق گل های رزِ
منم هر دفعه که به ملاقاتش میرم گل های مورد علاقشو میخرم
مرد : خوش به حال اون دختر خوش شانس که پسری مثل تو عاشقشه :)
جونگ کوک : درسته ولی من خوشبخت ترین پسر دنیام که فرشته ای مثل اون منو دوست داره
پیرمرد لبخند اغشته به محبت را مهمان پسر دلشکسته کرد و گل های رز تزعیین شده را به پسر تحویل داد ...
پسر دلشکسته با قلبی بسته به درد به سمت بیمارستان راهی شد گویا زندگی اش در ان بیمارستان نفرین شده چشم به انتظار او بود
_________________
دخترک کم جون روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود و از پنجره بیرون را تماشا میکرد
در واقع کار هر روزش حسرت خوردن بود
بی حوصله اهی کشیدو ..
ا.ت : ۱۰ دقیقه است که دیر کرده
چرا امروز اینقدر دلم براش تنگ شد......
دخترک هنوز حرفش را به اتمام نرسانده بود که دوباره سرفه های دردناکش شروع شد
چندی بعد پسر وارد اتاق شد
جونگ کوک : سلام دلبر خانم
اقا دیوه اومده پیشت
ا.ت : این اقا دیوه چقدر امروز جذاب شده باید مراقب باشم دخترا عشقمو ندزدن
پسر خنده ی دلنشینی از شیرین زبانی دلبرش کرد و گونه ی او را ارام بوسید
دو ساعتی گذشته بود و دخترک حالش خراب تر از قبل شده بود اما جلوی جونگ کوک تظاهر به خوب بودن میکرد مبادا عشقش ناراحت شود ...
ا.ت : جونگ کوکا میشه یه قولی بهم بدی ؟ .
جونگ کوک : بگو نفسم
ا.ت : میشه هیچوقت #فراموشم_نکنی
میشه همیشه دوسم داشته باشی ؟
پسر لبخند بی صدایی زد و سرش را به ارامی تکان داد و گفت
جونگ کوک : ادم مگه نفس کشیدنو فراموش میکنه ؟ مگه ضربان قلبشو فراموش میکنه ؟ مگه دلیل زندگیشو فراموش میکنه
دخترک که کمی دلش ارام شده بود لبخند غمگین و بی جونی مهمون پسرک کرد و چندی بعد به خوابی از جنس ابد فرو رفت و پسر را با اندوهی غم رها کرد ...
#فراموشم_نکن
پسر بزرگ برای بار هزارم به سمت گل فروشی مورد علاقه ی دخترک رفت و گل های رز قرمز و سفیدی را به تعداد فراوان سفارش داد
صاحب مغازه که یک مرد پا به سن گزاشته بود از پسر پرسید
مرد : پسرم این گلا رو برای عشقت میخوای ؟
جونگ کوک : بله اقای لی زندگیه من عاشق گل های رزِ
منم هر دفعه که به ملاقاتش میرم گل های مورد علاقشو میخرم
مرد : خوش به حال اون دختر خوش شانس که پسری مثل تو عاشقشه :)
جونگ کوک : درسته ولی من خوشبخت ترین پسر دنیام که فرشته ای مثل اون منو دوست داره
پیرمرد لبخند اغشته به محبت را مهمان پسر دلشکسته کرد و گل های رز تزعیین شده را به پسر تحویل داد ...
پسر دلشکسته با قلبی بسته به درد به سمت بیمارستان راهی شد گویا زندگی اش در ان بیمارستان نفرین شده چشم به انتظار او بود
_________________
دخترک کم جون روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود و از پنجره بیرون را تماشا میکرد
در واقع کار هر روزش حسرت خوردن بود
بی حوصله اهی کشیدو ..
ا.ت : ۱۰ دقیقه است که دیر کرده
چرا امروز اینقدر دلم براش تنگ شد......
دخترک هنوز حرفش را به اتمام نرسانده بود که دوباره سرفه های دردناکش شروع شد
چندی بعد پسر وارد اتاق شد
جونگ کوک : سلام دلبر خانم
اقا دیوه اومده پیشت
ا.ت : این اقا دیوه چقدر امروز جذاب شده باید مراقب باشم دخترا عشقمو ندزدن
پسر خنده ی دلنشینی از شیرین زبانی دلبرش کرد و گونه ی او را ارام بوسید
دو ساعتی گذشته بود و دخترک حالش خراب تر از قبل شده بود اما جلوی جونگ کوک تظاهر به خوب بودن میکرد مبادا عشقش ناراحت شود ...
ا.ت : جونگ کوکا میشه یه قولی بهم بدی ؟ .
جونگ کوک : بگو نفسم
ا.ت : میشه هیچوقت #فراموشم_نکنی
میشه همیشه دوسم داشته باشی ؟
پسر لبخند بی صدایی زد و سرش را به ارامی تکان داد و گفت
جونگ کوک : ادم مگه نفس کشیدنو فراموش میکنه ؟ مگه ضربان قلبشو فراموش میکنه ؟ مگه دلیل زندگیشو فراموش میکنه
دخترک که کمی دلش ارام شده بود لبخند غمگین و بی جونی مهمون پسرک کرد و چندی بعد به خوابی از جنس ابد فرو رفت و پسر را با اندوهی غم رها کرد ...
۸.۱k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.