به نام یزدان
تک پارتی جونگ کوک
بازم هم نا مادری بی رحمش موهای ابریشمی دخترک را کشید و با لحنی پیروز مندانه گفت :
مینا : دخترک بیچاره دیدی باز هم باباییت چجوری به باد کتک گرفتت؟
ولی بازم لج میکنی
حقته مثل همون مادر جندت بمیری
ا.ت : زنک جنده اسم خودتو رو مادرم نزار
خودت خوب میدونی قبل ازدواج با بابام چجوری زیر بقییه جون میدادی
زن بزرگ تر از حرف های راست و صریح دخترک خونش به جوش آمد و سیلی ای محکم نثار دخترک کرد
مینا : بزار پدرت بیاد و وقتی دوباره با کمربند چه و کبودت کرد اونوقت میفهمی چجوری صحبت کنی
زن بعد به اتمام رساندن حرفش اتاق را ترک کرد و دخترک را با قلبی پر پر شده تنها گزاشت
___________________
تن سفیدش کبود شده بود و بسیار درد میکرد
اشک هاش بی وقفه میریختند گویا حرف های نا گفته ی قلب درد مندش بودند
دلش بی قراری مادرش را میکرد و مغزش بی صدا فریاد میزد ....
ا.ت : مامان چرا تنهام گذاشتی ؟ مگه نگفتی همیشه پیشم میمونی ؟ مگه بهم قول ندادی هر شب برام داستان بخونی
هفت ساله که زدی زیر قولت
منم ببر پیش خودت ..
دخترک باز هم یاد مادرش افتاده بود و به یاد او لباس های مشکی رنگش را پوشید و به سمت شهر بازی روانه شد
_________________
جونگ کوک بعد دعوایی که با دخترک نوجوانش گرفته بود و بعد اینکه حسابی او را کتک زد به سمت بار رفت
دو شات بیشتر ننوشیده بود و هنوز به یونا همسر فوت شده اش فکر میکرد که صدای زنگ تلفن همراهش او را به خود آورد
......
پارت بعد رو بزارم ؟
بازم هم نا مادری بی رحمش موهای ابریشمی دخترک را کشید و با لحنی پیروز مندانه گفت :
مینا : دخترک بیچاره دیدی باز هم باباییت چجوری به باد کتک گرفتت؟
ولی بازم لج میکنی
حقته مثل همون مادر جندت بمیری
ا.ت : زنک جنده اسم خودتو رو مادرم نزار
خودت خوب میدونی قبل ازدواج با بابام چجوری زیر بقییه جون میدادی
زن بزرگ تر از حرف های راست و صریح دخترک خونش به جوش آمد و سیلی ای محکم نثار دخترک کرد
مینا : بزار پدرت بیاد و وقتی دوباره با کمربند چه و کبودت کرد اونوقت میفهمی چجوری صحبت کنی
زن بعد به اتمام رساندن حرفش اتاق را ترک کرد و دخترک را با قلبی پر پر شده تنها گزاشت
___________________
تن سفیدش کبود شده بود و بسیار درد میکرد
اشک هاش بی وقفه میریختند گویا حرف های نا گفته ی قلب درد مندش بودند
دلش بی قراری مادرش را میکرد و مغزش بی صدا فریاد میزد ....
ا.ت : مامان چرا تنهام گذاشتی ؟ مگه نگفتی همیشه پیشم میمونی ؟ مگه بهم قول ندادی هر شب برام داستان بخونی
هفت ساله که زدی زیر قولت
منم ببر پیش خودت ..
دخترک باز هم یاد مادرش افتاده بود و به یاد او لباس های مشکی رنگش را پوشید و به سمت شهر بازی روانه شد
_________________
جونگ کوک بعد دعوایی که با دخترک نوجوانش گرفته بود و بعد اینکه حسابی او را کتک زد به سمت بار رفت
دو شات بیشتر ننوشیده بود و هنوز به یونا همسر فوت شده اش فکر میکرد که صدای زنگ تلفن همراهش او را به خود آورد
......
پارت بعد رو بزارم ؟
۴.۱k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.