پارت
پارت۳
رمان:غرور،عشق
اسیه:اممم مرسی
دوروک:کاری نکردم ک
اسیه:بگذریم ازچی عکس بگیرم
دوروک:تواز ارتفاع بگیر من از دریا
اسیه:باش
درساشون تموم شد
شب شد اسیه اومد خونه
اسیه:سلام
عمر:سلام
اگولجان:سلام
ایبیکه:دختر کوچولومون بلاخره اومد چی شد خوش گذشت
اسیه:ایبیکه منظورت چیه هان
ایبیکه:هیچی فقط پرسیدم خوب بود یانه
اسیه:نه اصلا پام پیچ خورد دوروک بغلم کرد
ایبیکه و اوگولجان و عمر خندیدن و گفتن :اوووووووووووو
اسیه:بچه هادارین کاری میکنید دیگه هیچی بهتون نگم
ایبیکه:باشه باشه تموم
صبح شد
بچه ها به مدرسه رسیدن
رفتن داخل تااومدن توکلاس
تولگابه اسیه نگاه کرد
دوروک:ام سلام
اسیه باخنده:سلام
نشستن و بعد استاد اومد
استاد:بچه ها سلام دیروز وقت نشد بهتون بگم که دانش آموز های جدید داریم بچه ها به دوستاتون خودتون رو معرفی کنید
ایبیکه:من ایبیکه ارن هستم
اوگولجان:من اوگولجان ارن هستم خوشتیپ ترین فرد ارن فمیلی
عمر:من عمر ارن هستم
اسیه:من اسیه ارن هستم خوشبختم
دوروک و اسیه ب هم نگاه کردن و تولگا داشت به اونا نگاه میکرد
استاد:بچه ها از چنتاتون میخوام بچه هارو ببره و مدرسه رو نشون بده همون لحضه برک که ۲ روز مدرسه نیومده بود اومد
برک:سلام
استاد:برک خوب شد اومدی میشه ایبیکه رو ببری تابا محیط مدرسه آشنا بشه
برک:باشه ایبیکه کیه
ایبیکه:ایبیکه منم
برک:به ایبیکه خیره شده بود
استاد:تولگا تو اسیه روببر و سوسن تو عمر و اوگولجان رو ببر
پارت بعدی ۲۰ تا لایک بخوره میزارم
رمان:غرور،عشق
اسیه:اممم مرسی
دوروک:کاری نکردم ک
اسیه:بگذریم ازچی عکس بگیرم
دوروک:تواز ارتفاع بگیر من از دریا
اسیه:باش
درساشون تموم شد
شب شد اسیه اومد خونه
اسیه:سلام
عمر:سلام
اگولجان:سلام
ایبیکه:دختر کوچولومون بلاخره اومد چی شد خوش گذشت
اسیه:ایبیکه منظورت چیه هان
ایبیکه:هیچی فقط پرسیدم خوب بود یانه
اسیه:نه اصلا پام پیچ خورد دوروک بغلم کرد
ایبیکه و اوگولجان و عمر خندیدن و گفتن :اوووووووووووو
اسیه:بچه هادارین کاری میکنید دیگه هیچی بهتون نگم
ایبیکه:باشه باشه تموم
صبح شد
بچه ها به مدرسه رسیدن
رفتن داخل تااومدن توکلاس
تولگابه اسیه نگاه کرد
دوروک:ام سلام
اسیه باخنده:سلام
نشستن و بعد استاد اومد
استاد:بچه ها سلام دیروز وقت نشد بهتون بگم که دانش آموز های جدید داریم بچه ها به دوستاتون خودتون رو معرفی کنید
ایبیکه:من ایبیکه ارن هستم
اوگولجان:من اوگولجان ارن هستم خوشتیپ ترین فرد ارن فمیلی
عمر:من عمر ارن هستم
اسیه:من اسیه ارن هستم خوشبختم
دوروک و اسیه ب هم نگاه کردن و تولگا داشت به اونا نگاه میکرد
استاد:بچه ها از چنتاتون میخوام بچه هارو ببره و مدرسه رو نشون بده همون لحضه برک که ۲ روز مدرسه نیومده بود اومد
برک:سلام
استاد:برک خوب شد اومدی میشه ایبیکه رو ببری تابا محیط مدرسه آشنا بشه
برک:باشه ایبیکه کیه
ایبیکه:ایبیکه منم
برک:به ایبیکه خیره شده بود
استاد:تولگا تو اسیه روببر و سوسن تو عمر و اوگولجان رو ببر
پارت بعدی ۲۰ تا لایک بخوره میزارم
- ۶.۶k
- ۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط