𝗣𝗮𝗿¹¹⁷
𝗣𝗮𝗿¹¹⁷
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
به سمت من یورش آورد تا موهای منو بکشه و کتکم بزنه.
جونگ کوک خیلی سریع خودش رو به من رسوند و سپر من کرد و با عصبانیت غرید:
جونگ کوک:بس کن مامان، بهت اجازه نمیدم دست رو زنم بلند کنی.
مامان جونگ کوک:زنت، زنت کیه؟این دختره ی پاپَتی که هممون رو بدبخت کرده؟ داداشم بخاطر این مُرد...
همونی: مرگ جین چه ربطی به ا/ت داره؟
همونی بود که با عصبانیت داد زد و سوهی به طرفش پیچید و گفت:
مامان جونگ کوک:اینا کارِ توعه مامان، نباید تو گوشِ بچه ی من میخوندی بیاد این کارو بکنه، عروست و دوست داشتی،نگهش میداشتی کنارت....
بیملاحظه و با خشم بیشتری داد زد:
مامان جونگ کوک:حق نداشتی پسرمو بندازی تو دام،من واسه بچه ام خیال دیگه ای داشتم،میخواستم اونجوری که لایقشه براش بهترین زنو پیدا کنم....نه با این دختره که حتی واسه جین راضی نبودم زنش بشه...
جیغ زد:
مامان جونگ کوک: حالا بیوه اون بشه زنِ پسرِ من....؟
جونگ کوک: مامان بس کن!
فضای خونه همونی بهقدری رعب آور شده بود و من مات و مبهوت به همه و سروصدا هاشون نگاه میکردم و تنها کارم شده بود گریه کردن که یهو همونی دستِ جونگ کوک رو گرفت و گفت:
هِمونی: با ا/ت برین خونتون......زود باش پسرم.
.
.
وقتی آماده شدم و با ناچاری رفتم بیرون، صدای ریز حرف زدنشون به گوشم رسيد:
نایون:باورم نمیشه این کار و کرده باشی جونگ کوک، همونی گفت اما باور نکردم،خواستم از زبون خودت بشنوم...
جونگ کوک: الان باور کن، فکر کردی منتظر میمونم تا تو یه روزی از تصمیمت منصرف بشی منو ببینی؟
نایون:تو......تو منو دوست داشتی!
جونگ کوک: الان ندارم....تو فقط دختر خالمی و ممنون میشم با وجود ا/ت، دیگه هیچ وقت به گذشته ها اشاره نکنی.
نایون: من....من...
جونگ کوک: من روزی که اومدم و بهت اعتراف کردم جوابت رو محکم بهم دادی،گفتی تهیونگ رو دوس داری، حتی نمیتونی به منم فکر کنی،
نایون: ولی این، ا/ت که تهیونگ بهش چشم داره و دایی باهاش....
جونگ کوک:لطفا ادامه نده نایون، اگه نمیتونی بهش احترام بذاری، لااقل بپذیر که اون دیگه باهام ازدواج کرده...
یک آن نایون با عصبانیت داد زد:
نایون: نمیپذیرم، این زن زندگی منو خراب کرده.
جونگ کوک: کسی زندگیتو خراب نکرده، تهیونگ بود که بهت اهمیت نداد و بازيچه ت کرد.
جونگ کوک برگشت که بیاد صدام بزنه و وقتی منو دید که تکیه دادم به ديوار و دارم گریه میکنم با لحن آرومی گفت:
جونگ کوک: بیا بریم خونهمون.
دستم رو گرفت و با هم از مقابلِ نگاه همه گذشتیم و آخرین چیزی که از اون مهمونی دیدم،، ماشينِ تهیونگ بود که با فاصله از خونه همونی ایستاده و در حین سیگار کشیدنش، رفتنِ ما و گریه هام رو تماشا میکرد
•پارت صد و هفدهم•
•یاس•
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
به سمت من یورش آورد تا موهای منو بکشه و کتکم بزنه.
جونگ کوک خیلی سریع خودش رو به من رسوند و سپر من کرد و با عصبانیت غرید:
جونگ کوک:بس کن مامان، بهت اجازه نمیدم دست رو زنم بلند کنی.
مامان جونگ کوک:زنت، زنت کیه؟این دختره ی پاپَتی که هممون رو بدبخت کرده؟ داداشم بخاطر این مُرد...
همونی: مرگ جین چه ربطی به ا/ت داره؟
همونی بود که با عصبانیت داد زد و سوهی به طرفش پیچید و گفت:
مامان جونگ کوک:اینا کارِ توعه مامان، نباید تو گوشِ بچه ی من میخوندی بیاد این کارو بکنه، عروست و دوست داشتی،نگهش میداشتی کنارت....
بیملاحظه و با خشم بیشتری داد زد:
مامان جونگ کوک:حق نداشتی پسرمو بندازی تو دام،من واسه بچه ام خیال دیگه ای داشتم،میخواستم اونجوری که لایقشه براش بهترین زنو پیدا کنم....نه با این دختره که حتی واسه جین راضی نبودم زنش بشه...
جیغ زد:
مامان جونگ کوک: حالا بیوه اون بشه زنِ پسرِ من....؟
جونگ کوک: مامان بس کن!
فضای خونه همونی بهقدری رعب آور شده بود و من مات و مبهوت به همه و سروصدا هاشون نگاه میکردم و تنها کارم شده بود گریه کردن که یهو همونی دستِ جونگ کوک رو گرفت و گفت:
هِمونی: با ا/ت برین خونتون......زود باش پسرم.
.
.
وقتی آماده شدم و با ناچاری رفتم بیرون، صدای ریز حرف زدنشون به گوشم رسيد:
نایون:باورم نمیشه این کار و کرده باشی جونگ کوک، همونی گفت اما باور نکردم،خواستم از زبون خودت بشنوم...
جونگ کوک: الان باور کن، فکر کردی منتظر میمونم تا تو یه روزی از تصمیمت منصرف بشی منو ببینی؟
نایون:تو......تو منو دوست داشتی!
جونگ کوک: الان ندارم....تو فقط دختر خالمی و ممنون میشم با وجود ا/ت، دیگه هیچ وقت به گذشته ها اشاره نکنی.
نایون: من....من...
جونگ کوک: من روزی که اومدم و بهت اعتراف کردم جوابت رو محکم بهم دادی،گفتی تهیونگ رو دوس داری، حتی نمیتونی به منم فکر کنی،
نایون: ولی این، ا/ت که تهیونگ بهش چشم داره و دایی باهاش....
جونگ کوک:لطفا ادامه نده نایون، اگه نمیتونی بهش احترام بذاری، لااقل بپذیر که اون دیگه باهام ازدواج کرده...
یک آن نایون با عصبانیت داد زد:
نایون: نمیپذیرم، این زن زندگی منو خراب کرده.
جونگ کوک: کسی زندگیتو خراب نکرده، تهیونگ بود که بهت اهمیت نداد و بازيچه ت کرد.
جونگ کوک برگشت که بیاد صدام بزنه و وقتی منو دید که تکیه دادم به ديوار و دارم گریه میکنم با لحن آرومی گفت:
جونگ کوک: بیا بریم خونهمون.
دستم رو گرفت و با هم از مقابلِ نگاه همه گذشتیم و آخرین چیزی که از اون مهمونی دیدم،، ماشينِ تهیونگ بود که با فاصله از خونه همونی ایستاده و در حین سیگار کشیدنش، رفتنِ ما و گریه هام رو تماشا میکرد
•پارت صد و هفدهم•
•یاس•
۱۳.۶k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.