𝗣𝗮𝗿¹¹⁴
𝗣𝗮𝗿¹¹⁴
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
منتظر بودم سوهی خانم یا شوهرش چیزی بگن فقط صدای نفس های پر از حرصی به گوشم رسید.
جی اون خانم بود که بهم نگاه کشداری انداخت و گفت:
مامان نایون:همه دوره هم جمع شدیم همه هستن کاشک داداش جین هم الان بینمون بود و مثل همه ما کنارِ زنش مینشست.
حس کردم عمدا اینو گفت تا منو یاد جین بندازه و بهم بفهمونه من زن اون بودم و داغدار اون...
بیاراده نیم نگاهی نامحسوس به جونگ کوک انداختم و تنها مشتِ دستش رو دیدم.
زیر نگاه های سنگین بقیه غذا از گلوم پایین نمیرفت.
سرم رو کمی بالا گرفتم و نگاه خیره و شوکه ی نایون رو دیدم.
اونم مثل من لب به غذا نمیزد.
نگرانش بودم و نمیدونم چطوری تونسته به این زودی خودش رو جمع و جور کنه. یا اصلا درمورد تهیونگ چیزی به خوانواده اش گفته یا نه!
همین که ذهنم به سمتش کشیده شد جی اون خانم اسمش رو آورد:
مامان نایون: چرا تهیونگ نیومد یوری جون؟
مامان تهیونگ: شام خونه دوستش دعوت بود رفت اونجا گفت اگه وقت کردم میام، ولی بعید بدونم بیاد دیگه.
دوباره بیاختیار به جونگ کوک نگاه کردم.
مقابل نگاه های تیزِ همه، پرسید:
جونگ کوک:چرا چیزی نمیخوری؟
لب هام رو روی هم فشار دادم.
چیزی نگفتم و خودش ادامه داد:
جونگ کوک:تو که نودل دوست داشتی...
سوهی خانم با حرص گفت:
مامان جونگ کوک:تو غذاتو بخور مادر.
جونگ کوک بیتوجه به مامانش دوباره تکرار کرد:
جونگ کوک:همینجوری زل زدی به غذا، خب یه چیزی بخور...
مامان جونگ کوک:جونگ کوک مادر، تو غذاتو بخور چیکار داری به بقیه.
باز هم جونگ کوک بهش توجهی نکرد و ظرف غذای خودش رو مقابلم گذاشت و گفت:
جونگ کوک:بیا با من بخور....خوشمزه ست، الان اشتهات باز...
بابای جونگ کوک: جونگ کوک!
صدای بچ بچ کردنِ ریز جی اون هم اومد که زیر لب گفت:
مامان نایون:این رفتارا چیه داره با زن داییش انجام میده.
یوری خانم جوابش رو داد:
مامان تهیونگ:از جونگ کوک بعیده این رفتارا...
میون این همه اخطار و پچ پچ،داشتم آب میشدم.
جونگ کوک هم ساکت بود و زل زده بود به ظرف غذاش.
تنها همونی بود که این بین با صدای آرومی خندید و بابای جونگ کوک با اخطار جدی تری گفت:
بابای جونگ کوک: جونگ کوک، بیا پیش منو مادرت بشین.
یخ زدم و با مکث نگاهم رو پایین انداختم که یک آن دست جونگ کوک روی دستم نشست و مثل برق گرفته ها سرم رو بالا گرفتم.
•پارت صد و چهاردهم•
•یاس•
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
منتظر بودم سوهی خانم یا شوهرش چیزی بگن فقط صدای نفس های پر از حرصی به گوشم رسید.
جی اون خانم بود که بهم نگاه کشداری انداخت و گفت:
مامان نایون:همه دوره هم جمع شدیم همه هستن کاشک داداش جین هم الان بینمون بود و مثل همه ما کنارِ زنش مینشست.
حس کردم عمدا اینو گفت تا منو یاد جین بندازه و بهم بفهمونه من زن اون بودم و داغدار اون...
بیاراده نیم نگاهی نامحسوس به جونگ کوک انداختم و تنها مشتِ دستش رو دیدم.
زیر نگاه های سنگین بقیه غذا از گلوم پایین نمیرفت.
سرم رو کمی بالا گرفتم و نگاه خیره و شوکه ی نایون رو دیدم.
اونم مثل من لب به غذا نمیزد.
نگرانش بودم و نمیدونم چطوری تونسته به این زودی خودش رو جمع و جور کنه. یا اصلا درمورد تهیونگ چیزی به خوانواده اش گفته یا نه!
همین که ذهنم به سمتش کشیده شد جی اون خانم اسمش رو آورد:
مامان نایون: چرا تهیونگ نیومد یوری جون؟
مامان تهیونگ: شام خونه دوستش دعوت بود رفت اونجا گفت اگه وقت کردم میام، ولی بعید بدونم بیاد دیگه.
دوباره بیاختیار به جونگ کوک نگاه کردم.
مقابل نگاه های تیزِ همه، پرسید:
جونگ کوک:چرا چیزی نمیخوری؟
لب هام رو روی هم فشار دادم.
چیزی نگفتم و خودش ادامه داد:
جونگ کوک:تو که نودل دوست داشتی...
سوهی خانم با حرص گفت:
مامان جونگ کوک:تو غذاتو بخور مادر.
جونگ کوک بیتوجه به مامانش دوباره تکرار کرد:
جونگ کوک:همینجوری زل زدی به غذا، خب یه چیزی بخور...
مامان جونگ کوک:جونگ کوک مادر، تو غذاتو بخور چیکار داری به بقیه.
باز هم جونگ کوک بهش توجهی نکرد و ظرف غذای خودش رو مقابلم گذاشت و گفت:
جونگ کوک:بیا با من بخور....خوشمزه ست، الان اشتهات باز...
بابای جونگ کوک: جونگ کوک!
صدای بچ بچ کردنِ ریز جی اون هم اومد که زیر لب گفت:
مامان نایون:این رفتارا چیه داره با زن داییش انجام میده.
یوری خانم جوابش رو داد:
مامان تهیونگ:از جونگ کوک بعیده این رفتارا...
میون این همه اخطار و پچ پچ،داشتم آب میشدم.
جونگ کوک هم ساکت بود و زل زده بود به ظرف غذاش.
تنها همونی بود که این بین با صدای آرومی خندید و بابای جونگ کوک با اخطار جدی تری گفت:
بابای جونگ کوک: جونگ کوک، بیا پیش منو مادرت بشین.
یخ زدم و با مکث نگاهم رو پایین انداختم که یک آن دست جونگ کوک روی دستم نشست و مثل برق گرفته ها سرم رو بالا گرفتم.
•پارت صد و چهاردهم•
•یاس•
۸.۳k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.