تهیونگ : خرید
تهیونگ : خرید
هانا ؛ باشش
خلاصه تهیونگ و هانا حاضر شدن رفتن سواروماشبن شدن
و رفتن یکی از گون ترین پاساژ های سئول
هانا ؛ اینجا زیادی گرون نیی
تهیونگ : ن
هانا : چرا پیاده نمیشیم ؟
تهیونگ : منتظرم جک بیاد
هانا ؛ جک ؟
هانا : نمیشددد تنهاییی بایییمممم ( ارم
تهیونگ : نه
یهو جک امد
بعد از کمی حرف زدن رفتن پاساژ رو بگردن
تهیونگ : من میرم اینو بپوشم
هانا ؛ باش
تهیونگ رفت پروب کنه
جک : هعی هانا خوشگل شدی
هانا : بهترههه خفه شییی
جک : منتظرم باش ق
هانا : اگر نشم
جک : یا بیخیال
هانا : بهتر نیس ازم دوری کنی داری با دوس دختر دوستت لاس میزنی
جک : تو قبول کردی دوس دختر ته باشی
هانا ؛ با تو بودن بهترههههه
جک : واقعااا ( پوزخنده
تهیونگ امد
ته : چه طوزه
هانا : خوبههه میشه بریم
ته : هانا خوبی ؟
هانا : نه
ته : باش وایسا عوض کنم بیام
کلی خرید کردن بعدش رفتن خونههه
رفتن اتاق هانا لباسش رو عوض کرد نشطت رو تخت
و تهیونگ عوض نکرده بود و تو گوشی بود
هانا ؛ نمی خوای عوض کنی
تهیونگ : نه میرم بیرون
هانا : باش
تهیونگ رفت
هانا وبو
رفتم اشپز خونه یک کیک درس گردم که توش قرص خواب اور ریختم بعدش خواستم از اشپز خونه برم که یهو اجوما جلو ظاهر شد
اجوما ؛ خانم
هانا : سلام اجومااا
اجوما : میگفتی خودم کیک درس میکردم
هانا : م یخواستم خودم درس کنم
اجوما : باشه بده تزیین کنم
هانا : نه نمی خواددد می بزم مادر جون میل کنن
اجوما : چشم
هانا رفت بالا رفت اتاقش
پنجره رو باز کرد
ارتفاش زیاد نبود
پرید پایین
زخمی شد ولی می تونست راه بره
رفت پیش بادیگار ا
هانا : اجوما گفت براتون کیک بیارم
کای : ممنون
کیک رو گرفتن رفتن بخورن
کای ؛ شما برید تو
هانا : اخه با ظرفش کار دارم
کای : باش
رفتن خوردن که یهو همشون بی هوش شدن
هانا از بین شون رد شد
در عمارت رو باز کرد رفت بیرون
هانا : بلخرهههههه
هانا ویو
۲ ساعت بود تو خیابونا داشتم میچرخیدم
شب ساعت ۳ اینا بود خیابون خلوط بود
خواستم برم خونه یکی از دوستام واسه همین خیلی دور بود
بلخرههه رسیدم در خونش
در رو زدم باز کرو
ات : هاناااااااااااااااااااااا
هانا : انتتتتتت ببینننن چنددد وقته ندیدمتتتت
ات و هانا همو بغل کردن
ات : خیلییی بدیییی چند بار بهت زنگگگگ زدمممم چرا برنمیدوشتییی نمیگییی نگرانت میشمممممممممممگگگ
هانا : اتتتتت خیلی دلم واست تنگ شده بود
ات : منممم چی شده چه طوری از دست اون قرار کروی
هانا ؛ تو از کجا می دونی
ات : از مامانت وقتی پرسیدم گفت
هانا : میشه اینجا بمونم
ات : حتمااااا بیا تو
رفتن داخل داشتن حرف میزدن که یهوووووووووووووو زنگ زدن
ات رفت درو باز کرد اونننن
هانا ؛ باشش
خلاصه تهیونگ و هانا حاضر شدن رفتن سواروماشبن شدن
و رفتن یکی از گون ترین پاساژ های سئول
هانا ؛ اینجا زیادی گرون نیی
تهیونگ : ن
هانا : چرا پیاده نمیشیم ؟
تهیونگ : منتظرم جک بیاد
هانا ؛ جک ؟
هانا : نمیشددد تنهاییی بایییمممم ( ارم
تهیونگ : نه
یهو جک امد
بعد از کمی حرف زدن رفتن پاساژ رو بگردن
تهیونگ : من میرم اینو بپوشم
هانا ؛ باش
تهیونگ رفت پروب کنه
جک : هعی هانا خوشگل شدی
هانا : بهترههه خفه شییی
جک : منتظرم باش ق
هانا : اگر نشم
جک : یا بیخیال
هانا : بهتر نیس ازم دوری کنی داری با دوس دختر دوستت لاس میزنی
جک : تو قبول کردی دوس دختر ته باشی
هانا ؛ با تو بودن بهترههههه
جک : واقعااا ( پوزخنده
تهیونگ امد
ته : چه طوزه
هانا : خوبههه میشه بریم
ته : هانا خوبی ؟
هانا : نه
ته : باش وایسا عوض کنم بیام
کلی خرید کردن بعدش رفتن خونههه
رفتن اتاق هانا لباسش رو عوض کرد نشطت رو تخت
و تهیونگ عوض نکرده بود و تو گوشی بود
هانا ؛ نمی خوای عوض کنی
تهیونگ : نه میرم بیرون
هانا : باش
تهیونگ رفت
هانا وبو
رفتم اشپز خونه یک کیک درس گردم که توش قرص خواب اور ریختم بعدش خواستم از اشپز خونه برم که یهو اجوما جلو ظاهر شد
اجوما ؛ خانم
هانا : سلام اجومااا
اجوما : میگفتی خودم کیک درس میکردم
هانا : م یخواستم خودم درس کنم
اجوما : باشه بده تزیین کنم
هانا : نه نمی خواددد می بزم مادر جون میل کنن
اجوما : چشم
هانا رفت بالا رفت اتاقش
پنجره رو باز کرد
ارتفاش زیاد نبود
پرید پایین
زخمی شد ولی می تونست راه بره
رفت پیش بادیگار ا
هانا : اجوما گفت براتون کیک بیارم
کای : ممنون
کیک رو گرفتن رفتن بخورن
کای ؛ شما برید تو
هانا : اخه با ظرفش کار دارم
کای : باش
رفتن خوردن که یهو همشون بی هوش شدن
هانا از بین شون رد شد
در عمارت رو باز کرد رفت بیرون
هانا : بلخرهههههه
هانا ویو
۲ ساعت بود تو خیابونا داشتم میچرخیدم
شب ساعت ۳ اینا بود خیابون خلوط بود
خواستم برم خونه یکی از دوستام واسه همین خیلی دور بود
بلخرههه رسیدم در خونش
در رو زدم باز کرو
ات : هاناااااااااااااااااااااا
هانا : انتتتتتت ببینننن چنددد وقته ندیدمتتتت
ات و هانا همو بغل کردن
ات : خیلییی بدیییی چند بار بهت زنگگگگ زدمممم چرا برنمیدوشتییی نمیگییی نگرانت میشمممممممممممگگگ
هانا : اتتتتت خیلی دلم واست تنگ شده بود
ات : منممم چی شده چه طوری از دست اون قرار کروی
هانا ؛ تو از کجا می دونی
ات : از مامانت وقتی پرسیدم گفت
هانا : میشه اینجا بمونم
ات : حتمااااا بیا تو
رفتن داخل داشتن حرف میزدن که یهوووووووووووووو زنگ زدن
ات رفت درو باز کرد اونننن
۸.۶k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.