ستاره ای که درخششی نداره پارت ۲
ستاره ای که درخششی نداره پارت ۲
ساعت ۱۱ صب
صدای زنگ
از زبان ات
ات با داد:اععع بی صاحاب نمی ذاره بخوابمم...الان پامیشم خودتو خاندانتو نفرین میکنم
بلند میشم به هوای تنهای به گوشیم نگاه میکنم و توجهم به ۵۸ تا پیام جدید جلب میشه توجهی نمی کنم باتری رو از ساعت در میارم تا دیگه صبا صدای نکبتشو نشنوم
میرم بیرون یک دفعه
ات: مایکی مگه تو الان نباید...
مایکی: هچی همینجوری
ات: من هنوز مطمعن نیستم توحالت خوبه
مایکی : چرا خود درگیری داری ساعتم فش میدی
ات: تقصیر توعهه کوکش میکنیییی
مایکی: پاشو بریم خرید می خوام واست لباس بخرم
ات: الان حالت خوبه؟
مایکی:آرههههه بدو
ات: بزار کوفت کنم بعد
{اوم نمیدونم مایکی چش شده البته که اینجوری نبود رفتم پارکینگ سوار ماشین شم این چیزا}
مایکی: سوار شو دیگه
ات: خودتو شیرین نکن که نمی تونی از دلم در بیاری
مایکی: چیرو
آستین پیراهنم بالا میکشم و زخمی که مایکی ایجاد کرده بود بر اثر تیکه های لیوان نشونش دادم
از زبان مایکی
{هااااا من این بلا رو سر هاروکو آوردم حتما درد داشته یعنی من همچین آدمی بودم}
مایکی : ببخشید دست خودم نبود
ات با داد: ها دست خودت نبود میخوای زخمای دیگه رو نشونت بدم
مایکی: باشه ول کن دیگه ببخشید
{نمیدونم من چمه ولی خب سعیمو میکنم به آینده ی نکبت که توش بودم بر نگردم}
از زبان ات
{این مایکی چشه چرا اینجوریه هههه قبلا اینجوری نبودددد داره حرص مو در میارهههه ولی خوبه بعد این همه بی عصابی یکم مهربون شد}
از زبان راوی
رفتن خونه یه شامی خوردن خستگی در کردن این چیزااااا
....
منتظر پارت بعد باشین
......
بای
ساعت ۱۱ صب
صدای زنگ
از زبان ات
ات با داد:اععع بی صاحاب نمی ذاره بخوابمم...الان پامیشم خودتو خاندانتو نفرین میکنم
بلند میشم به هوای تنهای به گوشیم نگاه میکنم و توجهم به ۵۸ تا پیام جدید جلب میشه توجهی نمی کنم باتری رو از ساعت در میارم تا دیگه صبا صدای نکبتشو نشنوم
میرم بیرون یک دفعه
ات: مایکی مگه تو الان نباید...
مایکی: هچی همینجوری
ات: من هنوز مطمعن نیستم توحالت خوبه
مایکی : چرا خود درگیری داری ساعتم فش میدی
ات: تقصیر توعهه کوکش میکنیییی
مایکی: پاشو بریم خرید می خوام واست لباس بخرم
ات: الان حالت خوبه؟
مایکی:آرههههه بدو
ات: بزار کوفت کنم بعد
{اوم نمیدونم مایکی چش شده البته که اینجوری نبود رفتم پارکینگ سوار ماشین شم این چیزا}
مایکی: سوار شو دیگه
ات: خودتو شیرین نکن که نمی تونی از دلم در بیاری
مایکی: چیرو
آستین پیراهنم بالا میکشم و زخمی که مایکی ایجاد کرده بود بر اثر تیکه های لیوان نشونش دادم
از زبان مایکی
{هااااا من این بلا رو سر هاروکو آوردم حتما درد داشته یعنی من همچین آدمی بودم}
مایکی : ببخشید دست خودم نبود
ات با داد: ها دست خودت نبود میخوای زخمای دیگه رو نشونت بدم
مایکی: باشه ول کن دیگه ببخشید
{نمیدونم من چمه ولی خب سعیمو میکنم به آینده ی نکبت که توش بودم بر نگردم}
از زبان ات
{این مایکی چشه چرا اینجوریه هههه قبلا اینجوری نبودددد داره حرص مو در میارهههه ولی خوبه بعد این همه بی عصابی یکم مهربون شد}
از زبان راوی
رفتن خونه یه شامی خوردن خستگی در کردن این چیزااااا
....
منتظر پارت بعد باشین
......
بای
۳.۳k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.