تو درون من
تو درون من
پارت سوم
نویسنده ویو
حدودا ۶ ماه گذشت و ان دو هر روز در کنار یکدیگر در آسانسور قرار میگرفتن و یکدیگر را ملاقات میکردند
هم موقع رفت و حتی موقع برگشت
زندگی روال عادی خودش را داشت
سختی ها،خوشحالی ها،غم ها،ذوق ها و احساسات زیادی همچو این ها می آمدند و میرفتند
اون دو تقریبا با یکدیگر دوست بودند
در این مدت
ات آرام آرام بی آنکه بداند،قلب سرد جناب جئون را دزدیده بود
جونگ کوک،
عاشقانه به او نگاه میکرد
به نامش علاقه مند شده بود و دلش میخواست مدام این نام را بشنود
اما فقط وقتی که ات او را خطاب قرار میداد
در این زمان
اون فرصت نکرده بود که دزد قلبش را مورد بازجویی قرار دهد و احساساتش را برای او بازگو کند
اون خوشحال بود
تا وقتی میتوانست معشوقه اش را ببیند
علاقه اش به کار بیشتر بود
زیرا هنگام رفت و برگشت او را میدید
اما آیا این خوشحالی ادامه دارد؟
آیا پسر داستان ما احساساتش را به زبان می اورد؟
آیا اصلا حسش،چیزی است که بتوان به زبان اورد؟
در هر حال
زمان گویای همه چیز است
ات ویو
خیلی استرس دارم
امروز قراره یه قرارداد مهم ببندم
یعنی چی میشه؟
کوک ویو
واییییییییییی
امروز قراره یه ملاقات مهم داشته باشم
جالبه که استرس ندارم و بیشتر ذوق دارم😶😅
خیلی خب....
اینم کتم
بهتره زودتر برم بیرون تا دوباره اونو ببینم
نویسنده ویو
کوک رفت بیرون از خونه و جلوی در منتظر ات شد
خیلی زود بود
۱۵ دقیقه گذشت و خبری از ات نشد
کوک ناچار در زد
تق تق(مثلا صدای در زدن)
ات:اومدم
در رو باز کرد
اوه جونگکوکا
سلام
کوک:سلام
چیزی شده؟امروز دیر اومدی
ات:آماده شدنم طول کشید
بزار کتم رو بردارم بیام برات تعریف میکنم
ات کتش رو برداشت و از خانه بیرون شد
کوک:خب خانم ات حالا بگو ببینم واسه چی انقد به سر لباس پوشیدنت استرس داری؟
ات:امروز اگه بشه قراره یه قراداد خیلی مهم ببندم
واسه همین استرس دارم
تو چی؟امروز خوشتیپ کردی
نکنه خبریه😆؟
کوک:نبابا خبر چی؟😅
منم امروز یه ملاقات مهم دارم
آسانسور ایستاد
کوک:بهتره عجله کنی
دیرت میشه ها
ات:مگه ساعت چن.......یا خدااااااا دیرم شد فعلا خدافظ کوکی
ات دوید به سمت ماشینش
کوک هم چند لحظه ای همونطور که دستش را روی قلبش گذاشته بود مکث کرد
کمی بعد به خودش آمد و حرکت کرد به سمت شرکت
سلام چطورید؟
ببخشید دیشب نزاشتم
داستان داره خیلی جالب میشه
پارت بعد خیلی خفنه
فقط یه چیزی
خیلی ضایست که فردا امتحان ادبیات دارم؟😅😅
درکل ببخشید خیلی ادبی شد
فعلا کیوتا
پارت سوم
نویسنده ویو
حدودا ۶ ماه گذشت و ان دو هر روز در کنار یکدیگر در آسانسور قرار میگرفتن و یکدیگر را ملاقات میکردند
هم موقع رفت و حتی موقع برگشت
زندگی روال عادی خودش را داشت
سختی ها،خوشحالی ها،غم ها،ذوق ها و احساسات زیادی همچو این ها می آمدند و میرفتند
اون دو تقریبا با یکدیگر دوست بودند
در این مدت
ات آرام آرام بی آنکه بداند،قلب سرد جناب جئون را دزدیده بود
جونگ کوک،
عاشقانه به او نگاه میکرد
به نامش علاقه مند شده بود و دلش میخواست مدام این نام را بشنود
اما فقط وقتی که ات او را خطاب قرار میداد
در این زمان
اون فرصت نکرده بود که دزد قلبش را مورد بازجویی قرار دهد و احساساتش را برای او بازگو کند
اون خوشحال بود
تا وقتی میتوانست معشوقه اش را ببیند
علاقه اش به کار بیشتر بود
زیرا هنگام رفت و برگشت او را میدید
اما آیا این خوشحالی ادامه دارد؟
آیا پسر داستان ما احساساتش را به زبان می اورد؟
آیا اصلا حسش،چیزی است که بتوان به زبان اورد؟
در هر حال
زمان گویای همه چیز است
ات ویو
خیلی استرس دارم
امروز قراره یه قرارداد مهم ببندم
یعنی چی میشه؟
کوک ویو
واییییییییییی
امروز قراره یه ملاقات مهم داشته باشم
جالبه که استرس ندارم و بیشتر ذوق دارم😶😅
خیلی خب....
اینم کتم
بهتره زودتر برم بیرون تا دوباره اونو ببینم
نویسنده ویو
کوک رفت بیرون از خونه و جلوی در منتظر ات شد
خیلی زود بود
۱۵ دقیقه گذشت و خبری از ات نشد
کوک ناچار در زد
تق تق(مثلا صدای در زدن)
ات:اومدم
در رو باز کرد
اوه جونگکوکا
سلام
کوک:سلام
چیزی شده؟امروز دیر اومدی
ات:آماده شدنم طول کشید
بزار کتم رو بردارم بیام برات تعریف میکنم
ات کتش رو برداشت و از خانه بیرون شد
کوک:خب خانم ات حالا بگو ببینم واسه چی انقد به سر لباس پوشیدنت استرس داری؟
ات:امروز اگه بشه قراره یه قراداد خیلی مهم ببندم
واسه همین استرس دارم
تو چی؟امروز خوشتیپ کردی
نکنه خبریه😆؟
کوک:نبابا خبر چی؟😅
منم امروز یه ملاقات مهم دارم
آسانسور ایستاد
کوک:بهتره عجله کنی
دیرت میشه ها
ات:مگه ساعت چن.......یا خدااااااا دیرم شد فعلا خدافظ کوکی
ات دوید به سمت ماشینش
کوک هم چند لحظه ای همونطور که دستش را روی قلبش گذاشته بود مکث کرد
کمی بعد به خودش آمد و حرکت کرد به سمت شرکت
سلام چطورید؟
ببخشید دیشب نزاشتم
داستان داره خیلی جالب میشه
پارت بعد خیلی خفنه
فقط یه چیزی
خیلی ضایست که فردا امتحان ادبیات دارم؟😅😅
درکل ببخشید خیلی ادبی شد
فعلا کیوتا
۶.۵k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.