تو درون من
تو درون من
پارت پنجم
یکی:جیییییییغ بنفش
کوک:چه اتفاقی افتاده؟
*:خانم چوی سو هو شما دستگیر هستید به جرم کشتن آقای هان او گوک
نویسنده ویو
به نظر میرسید که یه قاتل داخل رستوران بود و پولیس تونستن اونو دستگیر کنن
اما به هیچ جاش نبود که داره دستگیر میشه
بعد از گذشت یه ساعت ارامشی که تو رستوران بود به روال عادی برگشت
ات:خب....چی میخواستی بگی؟
کوک:میدونی؟نمیدونم باید چطوری بگم
من.....راستش من.....یه مدتی هست که عاشقت شدم(آخرشو سریع گفت)
خیلی وقته دارم سعی میکنم با این موضوع کنار بیام
اما من دیگه تحمل ندارم.....
نگفتن این احساسات به تو واسم مثل یه بارسنگین رو دوشم که دیگه نمیتونم نگهش دارم
این......این یه حقیقته
ات:😳😳
من.......نمیدونم چی بگم
کوک:سخت نگیر
میدونم تو به من حسی نداری
مجبور نیستی خودتو اذیت کنی
من برای گرفتن جواب این موضوعو نگفتم😁
همینکه الان میدونی واسم کافیه
همین که میدونی یکی هست که از ته دل عاشقته
همیشه پیشته
مراقبت میمونه
و طرف توعه واسم کافیه
ات:متاسفم.....خب......میشه......برگردیم؟😶🥲
کوک:البته چرا که نه
ولی تو کاری نکردی که بابتش معذرت خواهی میکنی
ولی لطفا....لطفا.....ازت خواهش میکنم باهام مثل همیشه رفتار کن
رفتاراتو......عجیب نکن فقط چون عاشقتم
نویسنده ویو
خب
دیدید که بالاخره گفت
واقعا خیلی شجاعه
مگه نه؟
وسایلشون رو جمع کردن و به سمت خونه راه افتادن
تو راه حرفی نزدن......هیچ کدوم
اما جونگ کوک یه لبخندی رو لباش بود
اما
خوشحال بود؟
که دیگه بار رو دوشش سبک شده؟
یا ناراحت از جواب منفی شنیدن؟
اما ات چی؟
انگار در استرس و اضطراب غوطه ور بود
نمیدونست چرا
شاید چون ناراحت بود
اما آیا اون مطمئن بود که به کوکی احساسی نداره؟
به هر حال......زمان گویای همه چیزه
*از آسانسور پیاده شدن
ات داشت به سمت راست یعنی در خونش حرکت میکرد و جونگ کوک با لبخند منتظر رفتن ات بود که یه دفه ات برگشت و زمزمه کرد
ات:بابت امروز ممنون🙂
به نشانه احترام و تشکر لتعظیم ریزی کرد و برگشت به خونه
ات ویو
واووو
خیلی......غیرمنتظره بود
یعنی اون......واقعا.....منو....دوست داره؟
خیلی وقت بود که احساس نمیکردم که کسی دوستم داره حتی وقتی کسی بهم میگفت یا محبت میکرد
اما اون.....فرق داره
من چی؟بهش حسی دارم؟
وایییییی
فردا چطوری تو چشاش نگا کنم؟
واییییییییییی
امشب چطوری بخوابم؟😳🥲
کوک ویو
بالاخره🎊🎊
بهش گفتممممممم
(ناگهان اشکی رو صورتش غلتید و بعد از اون چشمان کهکشانی اش پر برق شد)
من....🙂من چرا دارم گریه میکنم؟
چرا هققق دارم گریه میکنم؟
این اشکا چرا دارن میان؟
من که الان دیگه راحتم!!
شاید.....به خاطر اینه که اون هققق منو دوست نداره
ولی هققق من که انتظار نداشتم هققق بگه منم دوست دارم
ادامه در کامنت
پارت پنجم
یکی:جیییییییغ بنفش
کوک:چه اتفاقی افتاده؟
*:خانم چوی سو هو شما دستگیر هستید به جرم کشتن آقای هان او گوک
نویسنده ویو
به نظر میرسید که یه قاتل داخل رستوران بود و پولیس تونستن اونو دستگیر کنن
اما به هیچ جاش نبود که داره دستگیر میشه
بعد از گذشت یه ساعت ارامشی که تو رستوران بود به روال عادی برگشت
ات:خب....چی میخواستی بگی؟
کوک:میدونی؟نمیدونم باید چطوری بگم
من.....راستش من.....یه مدتی هست که عاشقت شدم(آخرشو سریع گفت)
خیلی وقته دارم سعی میکنم با این موضوع کنار بیام
اما من دیگه تحمل ندارم.....
نگفتن این احساسات به تو واسم مثل یه بارسنگین رو دوشم که دیگه نمیتونم نگهش دارم
این......این یه حقیقته
ات:😳😳
من.......نمیدونم چی بگم
کوک:سخت نگیر
میدونم تو به من حسی نداری
مجبور نیستی خودتو اذیت کنی
من برای گرفتن جواب این موضوعو نگفتم😁
همینکه الان میدونی واسم کافیه
همین که میدونی یکی هست که از ته دل عاشقته
همیشه پیشته
مراقبت میمونه
و طرف توعه واسم کافیه
ات:متاسفم.....خب......میشه......برگردیم؟😶🥲
کوک:البته چرا که نه
ولی تو کاری نکردی که بابتش معذرت خواهی میکنی
ولی لطفا....لطفا.....ازت خواهش میکنم باهام مثل همیشه رفتار کن
رفتاراتو......عجیب نکن فقط چون عاشقتم
نویسنده ویو
خب
دیدید که بالاخره گفت
واقعا خیلی شجاعه
مگه نه؟
وسایلشون رو جمع کردن و به سمت خونه راه افتادن
تو راه حرفی نزدن......هیچ کدوم
اما جونگ کوک یه لبخندی رو لباش بود
اما
خوشحال بود؟
که دیگه بار رو دوشش سبک شده؟
یا ناراحت از جواب منفی شنیدن؟
اما ات چی؟
انگار در استرس و اضطراب غوطه ور بود
نمیدونست چرا
شاید چون ناراحت بود
اما آیا اون مطمئن بود که به کوکی احساسی نداره؟
به هر حال......زمان گویای همه چیزه
*از آسانسور پیاده شدن
ات داشت به سمت راست یعنی در خونش حرکت میکرد و جونگ کوک با لبخند منتظر رفتن ات بود که یه دفه ات برگشت و زمزمه کرد
ات:بابت امروز ممنون🙂
به نشانه احترام و تشکر لتعظیم ریزی کرد و برگشت به خونه
ات ویو
واووو
خیلی......غیرمنتظره بود
یعنی اون......واقعا.....منو....دوست داره؟
خیلی وقت بود که احساس نمیکردم که کسی دوستم داره حتی وقتی کسی بهم میگفت یا محبت میکرد
اما اون.....فرق داره
من چی؟بهش حسی دارم؟
وایییییی
فردا چطوری تو چشاش نگا کنم؟
واییییییییییی
امشب چطوری بخوابم؟😳🥲
کوک ویو
بالاخره🎊🎊
بهش گفتممممممم
(ناگهان اشکی رو صورتش غلتید و بعد از اون چشمان کهکشانی اش پر برق شد)
من....🙂من چرا دارم گریه میکنم؟
چرا هققق دارم گریه میکنم؟
این اشکا چرا دارن میان؟
من که الان دیگه راحتم!!
شاید.....به خاطر اینه که اون هققق منو دوست نداره
ولی هققق من که انتظار نداشتم هققق بگه منم دوست دارم
ادامه در کامنت
۶.۵k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.