پارت دهم جنگ برای عشق :
پارت دهم جنگ برای عشق :
ویو یونگی : ولی بعد از سفر
خانوادم با این عمل مخالف بودن
چون امکان مرگم خیلی بالا بود
- ولی امکان زنده موندنم هم هست
م.ی: آره درسته ، ولی میدونی حتی اگه زنده بیرون بیای ، چقدر درد داره ؟
شاید خودت خوب شدی
عاقلانه فکر کن پسرم ( با گریه و بغض:
ب.ی: ولی اینکه جوون مرگ بشه بدتر نیست؟حداقل اگر چیزیش شد میدونیم تمام تلاشمون رو کردیم
میدونم سخته عزیزم ولی ما باید بفکر پسرمون باشیم
بابا کلی با مامان حرف زد ، کلی دلیل آورد
و مامان بعد از کلی اصرار بهم اجازه داد
چند دقیقه قبل از رفتن به اتاق عمل ، مامانم و بابام کلی باهام حرف زدن و مامانم هم کلی گریه کرد
و خانواده آت هم همینطور
و بعدش نوبت خود آت شد
که با بغض و گریه یه گوشه وایستاده بود و وقتی نوبتش شد سریع اومد و بغلم کرد
- آروم باش ات ، من حتی شده فقط بخاطر تو برمیگردم
+ قول میدی ؟ ( با اشک )
- آره عزیزم ، قول میدم
ولی تو هم منتظرم باش ، باشه ؟
+ این چه حرفیه معلومه میمونم
- باشه پس من برم دیگه
+ آره برو
و رفتم توی اتاق عمل که دکتر بیهوشی رو بهم وصل کرد و خاموشی......
ویو ات : عمل در بهترین حالت یک ساعت و نیم طول میکشید
ولی امکان داشت تا سه ساعت هم بره
تقریبا ربع ساعت گذشته بود
که مامان یونگی غش کرد
+ زن عمو
م.ی: خوبم خوبم
پرستار آوردیم که بردنش و بهش سرم وصل کردن و یه پروسه نسبتا طولانی
که فهمیدم نیم ساعت دیگه هم گذشت
دقیقه به دقیقه ، ثانیه به ثانیه
همشون زجر آور و درد ناک بودن
تیک تاک ساعتی که توی اتاق استراحت بود. تا بیرون میومد
و شنیدن تیک تاک ساعت ، حالم رو بدتر میکرد
تیک تاک، تیک تاک ، تیک تاک.........
که این صدای تیک تاک قطع شد و در اتاق عمل باز شد
آقای دکتر بیرون اومد
قدم هاش انگار رو حالت اسلوموشن بود
تا وقتی بهمون رسید سه بار مردم و زنده شدم
م.ی: چی شد آقای دکتر ؟
چیشد؟
دکتر : خبر عالی دارم براتون ولی یه خبر بد هم دارم
کدوم رو بگم ؟
+ خبر خوب
دکتر : خب معلومه که ایشون زنده هستن
ولی خبر بد اینه که.........
شرط برای پارت بعد :
۴۹ تا فالو
دوستون دارم 🤍🪐
ویو یونگی : ولی بعد از سفر
خانوادم با این عمل مخالف بودن
چون امکان مرگم خیلی بالا بود
- ولی امکان زنده موندنم هم هست
م.ی: آره درسته ، ولی میدونی حتی اگه زنده بیرون بیای ، چقدر درد داره ؟
شاید خودت خوب شدی
عاقلانه فکر کن پسرم ( با گریه و بغض:
ب.ی: ولی اینکه جوون مرگ بشه بدتر نیست؟حداقل اگر چیزیش شد میدونیم تمام تلاشمون رو کردیم
میدونم سخته عزیزم ولی ما باید بفکر پسرمون باشیم
بابا کلی با مامان حرف زد ، کلی دلیل آورد
و مامان بعد از کلی اصرار بهم اجازه داد
چند دقیقه قبل از رفتن به اتاق عمل ، مامانم و بابام کلی باهام حرف زدن و مامانم هم کلی گریه کرد
و خانواده آت هم همینطور
و بعدش نوبت خود آت شد
که با بغض و گریه یه گوشه وایستاده بود و وقتی نوبتش شد سریع اومد و بغلم کرد
- آروم باش ات ، من حتی شده فقط بخاطر تو برمیگردم
+ قول میدی ؟ ( با اشک )
- آره عزیزم ، قول میدم
ولی تو هم منتظرم باش ، باشه ؟
+ این چه حرفیه معلومه میمونم
- باشه پس من برم دیگه
+ آره برو
و رفتم توی اتاق عمل که دکتر بیهوشی رو بهم وصل کرد و خاموشی......
ویو ات : عمل در بهترین حالت یک ساعت و نیم طول میکشید
ولی امکان داشت تا سه ساعت هم بره
تقریبا ربع ساعت گذشته بود
که مامان یونگی غش کرد
+ زن عمو
م.ی: خوبم خوبم
پرستار آوردیم که بردنش و بهش سرم وصل کردن و یه پروسه نسبتا طولانی
که فهمیدم نیم ساعت دیگه هم گذشت
دقیقه به دقیقه ، ثانیه به ثانیه
همشون زجر آور و درد ناک بودن
تیک تاک ساعتی که توی اتاق استراحت بود. تا بیرون میومد
و شنیدن تیک تاک ساعت ، حالم رو بدتر میکرد
تیک تاک، تیک تاک ، تیک تاک.........
که این صدای تیک تاک قطع شد و در اتاق عمل باز شد
آقای دکتر بیرون اومد
قدم هاش انگار رو حالت اسلوموشن بود
تا وقتی بهمون رسید سه بار مردم و زنده شدم
م.ی: چی شد آقای دکتر ؟
چیشد؟
دکتر : خبر عالی دارم براتون ولی یه خبر بد هم دارم
کدوم رو بگم ؟
+ خبر خوب
دکتر : خب معلومه که ایشون زنده هستن
ولی خبر بد اینه که.........
شرط برای پارت بعد :
۴۹ تا فالو
دوستون دارم 🤍🪐
۳.۷k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.