حقیقت پنهان

حقیقت پنهان🌱
part 98
ممد: فایده نداره
برگردیم خونه
رضا:..........
پانیذ:.........
متین: داداش یکم دیگ.......
ممد: یکم دیگه چی؟؟؟؟؟؟(عصبی)«او آقای روشنفکر عصبانیتتون جذاب که هیچ، کشنده اسس»
متین: یکم دیگه بگردیم... پرس و جو کنیم
شاید باشههه
من دلم بهم میگه هنوز اینجاعه تو همین خاکه
ممد: برادر من، تو بگو ما کجا بریم؟
میریم همونجارو میگردیم
متین:(بغض)
ممد: آخه من فدای اون بغضت بشم
*رفتم بغلش کردم و تو بغلم بغضش ترکید و گریه کرد*
پانیذ:*با دیدن حال متین منم حالم گرفته شد
بالاخره ما رفیق بودیم
رضا: بیاین بریم خونه
پانیذ:*رضا مشخص بود حالش بده ولی اصلاااا بروز نمیداد
حتی بد تر از متین بود حالش
ولی سعی میکرد که نشون نده. بمیرم براش
رفتیم خونه*
عسل: عه برگشتین
چیشدددد
پانیذ: پیداش نکردیم
متین:*با حال گرفته ای رفتم تو اتاق*
ممد: محراب کو؟؟
مهشاد: خوابه
محراب: کی گفته من خوابم؟؟؟
مهشاد: خب همین الان بیدار شدیی
محراب: حالا اینارو ول کن
میگما احساس میکنم یکی کمه
دیانا: اگه منظورت منم که من سرم درد میکرد رفته بودم بخوابم
الان بیدار شدم(صدای خواب‌آلو)
محراب: نه نه یکی دیگه
ممد: خب ..... مغز نیکا نیستشش
محراب: نههه یکی دیگهه
دیانا:*داشتن حوصلمو سر میبردن میخواستم برم پیش ارسلان ولی با چشمم که دنبالش میگشتم خبری ازش نبود، پس صداش زدم*
دیانا: ارسلانن
محراب: آها باریکلااا
ارهه
ارسلان نیس
پانیذ: بابا چرا شلوغش میکنین
حتما همینجاهاس دیگه
عسل: یه زنگش بزنید
......
نیکا:* خسته تو ماشین به بیرون خیره بودم که گوشی ارسلان به صدا دراومد*
ارسلان: نیکااا
نیکا: یا خدا چیشدهه؟؟
ارسلان: دیاناعهه
نیکا: آروم باش چیزی نیست
خونسردی خودتو حفظ کن... و آرپم جوابشو بده
ارسلان: چی میگی نیکاا. من اگه خونسردی خودمم حفظ کنم نمیدونم بهش چی بگمم
نیکا: وایی راس میگی.... بگو......
بگو یه اتفاقی واسه مامانم افتاد برگشتم تهران
ارسلان: خدا من از دست این(نیکا) چیکار کنم
نیکا: جواب بده ببینمم
(ارسلان+☆دیانا-)
+الو
-ارسلان کجایی؟
+امم چیز
من تو راهم. دارم برمیگردم تهران
-چرااا
+خب چیزه
یه اتفاقی واسه مامانم افتاده، زنگ زده میگه بیا
-خب میگفتی باهم میومدیم!!!
+نه دیگه
اومدم
نیکا: بگو خبری از نیکا نشد؟؟؟(آروم)
+عا راستی از نیکا خبری نشد؟
-نه والا.....
ارسلاان
+جانم
-اگه پیداش نشه، نه تنها من. بلکه هممون نابود میشیم.....
نیکا: الهی بگردم........(آروم)

اینم یه پارت دیگه بله میدونم یکم غم انگیزه ولی جبران میکنم
بین این همه فلاکت، فان‌ش هم میکنم نگران نباشید😁🤍
دیدگاه ها (۲۱)

#ادامه_تصور #پارت_سه"عروسی ارسلان و دیانا" ا. ت: الان میاد ب...

سلام خوشگلاااخوبیداومدم بگم من فقط امروز رو پیشتونم، بعدش دی...

حق با تو بود آره......

اهمممیشنوم......

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

"شراب سرخ" Part: ¹²ویو جنا: کفشام رو پام کردم و از خونه زدم ...

وقتی درو باز کرد باورم نمیشد من کل کره رو دنبال این گشتم ولی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط