ادامه تصور پارت سه
#ادامه_تصور #پارت_سه
"عروسی ارسلان و دیانا"
ا. ت: الان میاد بزار لباس عروسشو بپوشه، کفشاشو
اکسسوری هاشو بندازه
یه ، یه ربعی طول میکشه
شایدم بیشتر
ارسلان: ای بابااا
ا. ت: دیا آماده شده بود هیچی کم نداشت
کم کم رفتیم تالار و به اسرار دیا و ارسلان من رفتم تو ماشینشون نشستم(ماشین عروس)
چون خودم اصلا خودم راضی نبودم ولی اونا به زور منو بردن تو ماشین عروس
قبل اینکه برسیم به تالار یکم حرفای عاشقانه به هم زدن که اصلا واسه من قابل درک نبود
رسیدیم تالار
رقص تانگو تموم شد
چند دیقه بعدش دیانا داشت با فامیلای خودشون میرقصید، رفتم پیش ارسلان و گفتم
ا. ت: ارسلان
ارسلان: بله
ا. ت: میگماا
میتونی با دی جی هماهنگ کنی این آهنگ...... رو بزاره؟
ارسلان: چرا
ا. ت: میخوام با دیا دوتای برقصیم
ارسلان: اوو پس ا. ت خانوم میخواد با دیانای من برقصه اره؟؟
ا. ت: آرهههه
ارسلان: باشه الان به دی جی میگم
تقریبا پنج دقیقه بعد آهنگ منصور انگار نه انگار پخش شد، قبل اینکه آهنگ شروع بشه، دی جی گفت کسی نیاد وسط
که خب همینطور هم شد
رفتم دست دیا رو گرفتم و باهم رقصیدیم
و ارسلان هم رو سرمون شاباش میریخت😁
موقع شام ك شد به ما سه تا(ا.ت و ارسلان و دیانا) و یکی از رفیق های ارسلان ك اسمش محراب بود، بهمون شام نرسید و محراب خان واسمون یه نیمرو زد
با اینکه کباب نخوردیم ولی خیلی بهمون چسبید
خلاصه اون شب خیلی خوش گذشت و دیانا و ارسلان راهی خونشون شدن و منم طبق معلوم باهاشون رفتم خونشون
کمک دیا کردم
خودش آرایششو پاک میکرد و منم شنیون موهاشو باز میکردم
تموم شده بود دیگه و رسید به لباسش عروسشو
خواستم زیپ لباسشو باز کنم که ارسلان اومد تو اتاق
ارسلان: خب ا. ت جان خیلی زحمت کشیدی مرسی.. ولی دیگه بقیه اش با منه
ا. ت: اوکی هرجور راحتی
وقتی داشتم میرفتم دم گوش دیا، جوری ك فقط خودش بشنوه گفتم
ا. ت: خوشبگذره(حالت شیطانی)
دیانا: حرصی نگاش کردم
ارسلان: ا. ت رفت بیرون و منم در اتاق رو بستم و رفتم زیپ لباس دیا رو باز کردم
از تنش در اوردم
برگشت سمتم
همزمان ل.ب هامون روی هم فرود اومد و.............
ا. ت: وسایلمو برداشتم و از خونشون زدم بیرون و لحظات خوبی رو واسشون آرزو کردم
بقیه اش با خودتون
نظرتون؟🤍🫁🔗
مایل به حمایت؟🐳💙
"عروسی ارسلان و دیانا"
ا. ت: الان میاد بزار لباس عروسشو بپوشه، کفشاشو
اکسسوری هاشو بندازه
یه ، یه ربعی طول میکشه
شایدم بیشتر
ارسلان: ای بابااا
ا. ت: دیا آماده شده بود هیچی کم نداشت
کم کم رفتیم تالار و به اسرار دیا و ارسلان من رفتم تو ماشینشون نشستم(ماشین عروس)
چون خودم اصلا خودم راضی نبودم ولی اونا به زور منو بردن تو ماشین عروس
قبل اینکه برسیم به تالار یکم حرفای عاشقانه به هم زدن که اصلا واسه من قابل درک نبود
رسیدیم تالار
رقص تانگو تموم شد
چند دیقه بعدش دیانا داشت با فامیلای خودشون میرقصید، رفتم پیش ارسلان و گفتم
ا. ت: ارسلان
ارسلان: بله
ا. ت: میگماا
میتونی با دی جی هماهنگ کنی این آهنگ...... رو بزاره؟
ارسلان: چرا
ا. ت: میخوام با دیا دوتای برقصیم
ارسلان: اوو پس ا. ت خانوم میخواد با دیانای من برقصه اره؟؟
ا. ت: آرهههه
ارسلان: باشه الان به دی جی میگم
تقریبا پنج دقیقه بعد آهنگ منصور انگار نه انگار پخش شد، قبل اینکه آهنگ شروع بشه، دی جی گفت کسی نیاد وسط
که خب همینطور هم شد
رفتم دست دیا رو گرفتم و باهم رقصیدیم
و ارسلان هم رو سرمون شاباش میریخت😁
موقع شام ك شد به ما سه تا(ا.ت و ارسلان و دیانا) و یکی از رفیق های ارسلان ك اسمش محراب بود، بهمون شام نرسید و محراب خان واسمون یه نیمرو زد
با اینکه کباب نخوردیم ولی خیلی بهمون چسبید
خلاصه اون شب خیلی خوش گذشت و دیانا و ارسلان راهی خونشون شدن و منم طبق معلوم باهاشون رفتم خونشون
کمک دیا کردم
خودش آرایششو پاک میکرد و منم شنیون موهاشو باز میکردم
تموم شده بود دیگه و رسید به لباسش عروسشو
خواستم زیپ لباسشو باز کنم که ارسلان اومد تو اتاق
ارسلان: خب ا. ت جان خیلی زحمت کشیدی مرسی.. ولی دیگه بقیه اش با منه
ا. ت: اوکی هرجور راحتی
وقتی داشتم میرفتم دم گوش دیا، جوری ك فقط خودش بشنوه گفتم
ا. ت: خوشبگذره(حالت شیطانی)
دیانا: حرصی نگاش کردم
ارسلان: ا. ت رفت بیرون و منم در اتاق رو بستم و رفتم زیپ لباس دیا رو باز کردم
از تنش در اوردم
برگشت سمتم
همزمان ل.ب هامون روی هم فرود اومد و.............
ا. ت: وسایلمو برداشتم و از خونشون زدم بیرون و لحظات خوبی رو واسشون آرزو کردم
بقیه اش با خودتون
نظرتون؟🤍🫁🔗
مایل به حمایت؟🐳💙
۵.۵k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.