که آیفون زنگ خوردم

که آیفون زنگ خوردم
ویو+
آخه الان وقتش بود داشت می‌رسید به جای حساسش ایشش
ویو-
داشتم به کوک نزدیک میشدم که آیفون زنگ خورد اصلا متوجه زمان نشدم چشمم رفت سمت جانکوک با قیافه در همش خندم گرفت که گفت
+ میس خیلی خنده داره آخر شب کاری کردم که دیگه نتونی راه بری میفهمی( پوزخند )
- باشه بابا نمی‌خندم برم در رو باز کنم ببینم کیه حتما بچه هان
ویو کلی
تمام اعضای نور دای و بی تی اس آمدن تو
- در رو باز کردم سلام بچه ها
همه : سلام
الیزابت: لینا سریع بگو اون پسر خوشتیپه کجاست برم بخورمش
- خوابه الان( خنده )
الیزابت: اییشش
- حالا بیدار میشه
الیزابت : باشه
الان الیزابت و جین با همن تهیونگ و اما هم با همن جیمین و سوفیا هم ازدواج کردن
+ سلام بچه ها
جیمین: سلام مستر تشریف آوردین
+ اره تشریف آوردن خم شو
جیمین: برو بابا
- خیل خب بحس رو تموم کنین سینگلامون چطورن
سینگلا: خوبیم از خوبی متأهل ها
همه: خندیدن
+ویو
داشتیم حرف می‌زدیم که دیدم پسرکم آمده پایین و داره گریه می‌کنه رفتم بغلش کردم که لینا گفت شیر میخواد که الیزابت گفت
الیزابت: ..........
دیدگاه ها (۰)

پارت بعد ۱۴ تا شدم میزارم

رمان عشق چیز خوبیه پارت ۸ وسایل رو چیدم که زنگ خونه خورد رفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط