💜! حص بنفش ! پارت 2
💜!#حص_بنفش#!💜
پارت 2
________
نیکا:با الارم گوشیم بیدارشدم
خیلی بی سرو صدا اماده شدم
نمیخواستم مامانم بفهمه هنوزم موتور سواری میکنم
ولی خب این علاقه ی من بود
من برای اینکه دخترم و نمیتونم موتور سواری کنم باید یقه ی کیو بگیرم؟(:
یه سِت لباس مشکی پوشیدم
هیچی ارایش نکردم
خیلی وقت بود به خودم نمیرسیدم پوستم داغون بود بدون ارایش
اصن مهم نی ولش
به محراب پیام دادم
🦊چت نیکا و محراب🦊
نیکا+ محراب-
+محراب
-جونم
+خیلی استرس دارم نکنه بفهمن یه و وقت
_چیزی نمیشه نگران نباش
اماده ای؟
+اره امادم
-پس بیا دنبالم
+اکی
__________
محراب:رو موتور بودیم خیلی تند میرفت
نیکا:میفهمی محراب از زمینو زمان دلم خونه میفهمی
حالم از همشون بهم میخوره از تک تک شون
خسته شدم دیگه بسه
محراب:نیکا اروم بااش
(چس ناله بازی شد دیح مثلا بریم سراغ ماجراهای اصلی🦊🐸💜❤️🦇🦉)
____________
یارو:محراب خیلی دیر کردین
نیکا:نباید میفهمیدن دخترم وگرنه بهم اجازه ی کار نمیدادن هووف چیکار کنم اخه
محراب:چیزه ببخشید دیگه
کِی مسابقه شروع میشه؟
یارو:تا 5 دقیقه ی دیگه شروع میشه
به این رفیقت بگو بیاد سرخط ایست کنه
محراب:باشه باشه تو برو ما الان میایم
نیکا:محراب اگه بفهمن چیکار کنم اخه
محراب:نمیفهمن نگران نباش اوکیه
نیکا:مرسی که هستی🙂💚
رفتیم سر پیست موتور سواری
موتورای اونا خیلی خفن تر از چیزی بود که من فکر میکردم هووف خدایا میشه فقد همین یه بارو بهم نگاه کنی؟(:
_______
همتون اماده این
3
2
1
شروع کنین
نیکا:تا تونستم گاز میدادم تا جا داشتم فقد گاز میدادم
انقدی که محراب داد میزد حواست باشههههه میمیرییییی به درک اروم بروو
به حرفاش توجعی نکردمو تند تند گاز دادم
جوری که نفهمیدم از همه جلو ترم
وای خدایا چی شد الان؟((((:
رسیدم به خط
اولین نفر شدم
من بردممممم خدایااااا
حواسم نبود موهام از هودیم زده بود بیرون به فاک رفتم
که یهو یکی کلاه رو از رو سرم برداشت
یارو:محراااب اینکه دختره ینی چی
محراب:داداش بزا توضیح بدم
یارو:نمیخاد جفتتون گمشید بیرون
نیکا:قلبم به طرز عجیبی شکست
از همه متنفر شدم
چون دخترم باید ساکت میبودم(:
و به حرفای یه قلدر بی دستو پا گوش میکردم
یارو دستمو گرف پرتم کرد اونور
یه لحظه فقد نشستم و لعنت به همه و همه کس فرستادم واقعا بریده بودم
دیگه خسته شده بودم داشتم بلند میشم کلاهمو ازش بگیرم که یهو یه ماشین خیلی شیک و مجلسی و اسپرت با گاززز به شدت تمامی جلو رومون ترمز کرد
یه پسر خیلی خیلی خوشتیپو جذاب پشت رولش نشسته بود
خیلی خفن به نظر میومد
_______
متین:این دیگه کی بود؟
چرا انقد کوچولو و جذاب بود؟(:
از ماشین پیاده شدم
دیدم محو منه
رفتم جلو دستی جلو روش تکون دادم گفتم :سلام خانوم کوچولو
نیکا:واییی باورم نمی شد جلو رومه این پسر خوشگلللل
نیکا:امم چیزه سلام
متین:تو همونی هسی که برنده ی مسابقه شدی؟
یارو:اقا این دختره نمیتونه بیاد باما کار کنه
متین:خفه
خانوم گوچولو وسیله ای چیزی داری برو جمع کن کنار پارک لاله منتظرم
نیکا:تا کی وقت دارم
متین:الان برو خونه چیز میزای ضروریتو بردار کنار پارک لاله منتظرم
نیکا:هیم اوک
محراب:ممنونم داداش خدافظ
متین:خدافظی
_______
نیکا:کلید انداختم رفتم تو خونه
مامان نیکا:معلومه کجایی سرصبی کجا بودی
نیکا:رفته بودم سوپری
مامان نیکا:خریدات کو پس
نیکا:خرید نکردم پول نداشتم یکمم رفتم پیاده روی همین فقد همین الان میشه ولم کنی
مامان نیکا:خب چی داری جمع میکنی کجا داری میری
نیکا:یه چند روزی شایدم چند هفته ای پیش دیانا میمونم مامان باباش مسافرتن
مامان نیکا:خیلخب
نیکا:کاری نداری فعلا
مامان نیکا:نه برو ولی زنگ بزن بهم دل به فکرم
نیکا:هه 🙂اوکی خدافظ
________
متین:خیلی دختره خوشگلی بود ولی برام فرق داشت اصلا اصلا تحریکم نمیکرد
خیلی بچه بود به درد من نمیخورد
ولش کن باو من دارم به اون خاله ریزه فک میکنم دیگه
____________
یوهوو این پارتم تموم شد
((:
کامنت💙لایک
یادتون نرح(:
تنکس لاو
(((پارتای بعدی خفنننن ترههههه)))
پارت 2
________
نیکا:با الارم گوشیم بیدارشدم
خیلی بی سرو صدا اماده شدم
نمیخواستم مامانم بفهمه هنوزم موتور سواری میکنم
ولی خب این علاقه ی من بود
من برای اینکه دخترم و نمیتونم موتور سواری کنم باید یقه ی کیو بگیرم؟(:
یه سِت لباس مشکی پوشیدم
هیچی ارایش نکردم
خیلی وقت بود به خودم نمیرسیدم پوستم داغون بود بدون ارایش
اصن مهم نی ولش
به محراب پیام دادم
🦊چت نیکا و محراب🦊
نیکا+ محراب-
+محراب
-جونم
+خیلی استرس دارم نکنه بفهمن یه و وقت
_چیزی نمیشه نگران نباش
اماده ای؟
+اره امادم
-پس بیا دنبالم
+اکی
__________
محراب:رو موتور بودیم خیلی تند میرفت
نیکا:میفهمی محراب از زمینو زمان دلم خونه میفهمی
حالم از همشون بهم میخوره از تک تک شون
خسته شدم دیگه بسه
محراب:نیکا اروم بااش
(چس ناله بازی شد دیح مثلا بریم سراغ ماجراهای اصلی🦊🐸💜❤️🦇🦉)
____________
یارو:محراب خیلی دیر کردین
نیکا:نباید میفهمیدن دخترم وگرنه بهم اجازه ی کار نمیدادن هووف چیکار کنم اخه
محراب:چیزه ببخشید دیگه
کِی مسابقه شروع میشه؟
یارو:تا 5 دقیقه ی دیگه شروع میشه
به این رفیقت بگو بیاد سرخط ایست کنه
محراب:باشه باشه تو برو ما الان میایم
نیکا:محراب اگه بفهمن چیکار کنم اخه
محراب:نمیفهمن نگران نباش اوکیه
نیکا:مرسی که هستی🙂💚
رفتیم سر پیست موتور سواری
موتورای اونا خیلی خفن تر از چیزی بود که من فکر میکردم هووف خدایا میشه فقد همین یه بارو بهم نگاه کنی؟(:
_______
همتون اماده این
3
2
1
شروع کنین
نیکا:تا تونستم گاز میدادم تا جا داشتم فقد گاز میدادم
انقدی که محراب داد میزد حواست باشههههه میمیرییییی به درک اروم بروو
به حرفاش توجعی نکردمو تند تند گاز دادم
جوری که نفهمیدم از همه جلو ترم
وای خدایا چی شد الان؟((((:
رسیدم به خط
اولین نفر شدم
من بردممممم خدایااااا
حواسم نبود موهام از هودیم زده بود بیرون به فاک رفتم
که یهو یکی کلاه رو از رو سرم برداشت
یارو:محراااب اینکه دختره ینی چی
محراب:داداش بزا توضیح بدم
یارو:نمیخاد جفتتون گمشید بیرون
نیکا:قلبم به طرز عجیبی شکست
از همه متنفر شدم
چون دخترم باید ساکت میبودم(:
و به حرفای یه قلدر بی دستو پا گوش میکردم
یارو دستمو گرف پرتم کرد اونور
یه لحظه فقد نشستم و لعنت به همه و همه کس فرستادم واقعا بریده بودم
دیگه خسته شده بودم داشتم بلند میشم کلاهمو ازش بگیرم که یهو یه ماشین خیلی شیک و مجلسی و اسپرت با گاززز به شدت تمامی جلو رومون ترمز کرد
یه پسر خیلی خیلی خوشتیپو جذاب پشت رولش نشسته بود
خیلی خفن به نظر میومد
_______
متین:این دیگه کی بود؟
چرا انقد کوچولو و جذاب بود؟(:
از ماشین پیاده شدم
دیدم محو منه
رفتم جلو دستی جلو روش تکون دادم گفتم :سلام خانوم کوچولو
نیکا:واییی باورم نمی شد جلو رومه این پسر خوشگلللل
نیکا:امم چیزه سلام
متین:تو همونی هسی که برنده ی مسابقه شدی؟
یارو:اقا این دختره نمیتونه بیاد باما کار کنه
متین:خفه
خانوم گوچولو وسیله ای چیزی داری برو جمع کن کنار پارک لاله منتظرم
نیکا:تا کی وقت دارم
متین:الان برو خونه چیز میزای ضروریتو بردار کنار پارک لاله منتظرم
نیکا:هیم اوک
محراب:ممنونم داداش خدافظ
متین:خدافظی
_______
نیکا:کلید انداختم رفتم تو خونه
مامان نیکا:معلومه کجایی سرصبی کجا بودی
نیکا:رفته بودم سوپری
مامان نیکا:خریدات کو پس
نیکا:خرید نکردم پول نداشتم یکمم رفتم پیاده روی همین فقد همین الان میشه ولم کنی
مامان نیکا:خب چی داری جمع میکنی کجا داری میری
نیکا:یه چند روزی شایدم چند هفته ای پیش دیانا میمونم مامان باباش مسافرتن
مامان نیکا:خیلخب
نیکا:کاری نداری فعلا
مامان نیکا:نه برو ولی زنگ بزن بهم دل به فکرم
نیکا:هه 🙂اوکی خدافظ
________
متین:خیلی دختره خوشگلی بود ولی برام فرق داشت اصلا اصلا تحریکم نمیکرد
خیلی بچه بود به درد من نمیخورد
ولش کن باو من دارم به اون خاله ریزه فک میکنم دیگه
____________
یوهوو این پارتم تموم شد
((:
کامنت💙لایک
یادتون نرح(:
تنکس لاو
(((پارتای بعدی خفنننن ترههههه)))
۱۰۳.۴k
۱۷ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.