سه پارتی

سه پارتی☆
p.2

ماشین توی سکوت فرو می‌ره. فقط صدای خیابون و نفس‌های نامنظم تو شنیده می‌شه. جونگکوک دیگه غر نمی‌زنه، ولی نگاهش هر چند ثانیه میاد سمتت.
دوباره یه موج درد از زیر دلت بالا می‌زنه و ناخودآگاه دستت رو می‌بری روی شکمت. همون لحظه‌ست که جونگکوک ترمز احساسی می‌کنه.

«صبر کن…»
صداش جدی می‌شه. ماشین رو کنار می‌زنه. برمی‌گرده سمتت و اخماش تو هم می‌ره.
«چرا از اولش اینطوری نشستی؟ چرا رنگت پریده؟»

تو سریع دستت رو جمع می‌کنی.
«چیزی نیست، گفتم…»

اما جونگکوک باور نمی‌کنه. نگاهش میاد پایین، روی حرکات دستت، روی فشاری که سعی کردی پنهونش کنی. یه لحظه ساکته… بعد نفسش سنگین می‌شه.
«نکنه…»
مکث می‌کنه.
«پریود شدی؟»

تو چیزی نمی‌گی. فقط نگاهت می‌افته پایین. همین سکوت کافیه.

جونگکوک کلافه دست می‌کشه به موهاش، صدایش می‌ره بالا، اما نه از عصبانیتِ بد—از نگرانیِ خفه‌شده.
«جدی؟ از کی؟ از مهمونی؟»

آروم می‌گی: «همون موقع تو راه… نمی‌خواستم شلوغش کنم.»

یه دفعه برمی‌گرده سمتت.
«نخواستی شلوغش کنی؟»
صدایش می‌لرزه.
«تو داری درد می‌کشی، بعد می‌گی نخواستم بگم؟»

چشماش پر از
«چرا این‌جور چیزا رو ازم پنهون می‌کنی؟»
یه قدم نزدیک‌تر میاد.
«من شوهرت‌م. نباید ازم خجالت بکشی… نباید تنهایی تحملش کنی.»

_ __ _
دیدگاه ها (۱)

سه پارتی ☆p.3یه قدم نزدیک‌تر میاد.«من شوهرت‌م. نباید ازم خجا...

ویکتور☆فیک مینویسم >>>■ممنون میشم به پیجم یه سر بزنی @victor...

سه پارتی☆p.1تو سرت رو به شیشه تکیه دادی و نفس عمیق می‌کشی، س...

چندپارتی☆p.4چند روز بعد، سکوت بین شما پر از حرف‌های ناگفته ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط