سه پارتی
سه پارتی☆
p.1
تو سرت رو به شیشه تکیه دادی و نفس عمیق میکشی، سعی میکنی دردی که زیر دلت تیر میکشه رو نادیده بگیری. جونگکوک هنوز سر لباست و رفتارای مهمونی غر میزنه:
«واقعاً چرا اینو پوشیدی؟ هوا سرده… اصلاً چرا مثل همیشه راحت نمیپوشی؟»
تو سعی میکنی لبخند بزنی، اما ناگهان یه تیر دردناک از وسط دلت میگذره. یه لحظه نفست قطع میشه. آه… معلوم شد چرا اینقدر دلم گرفته… پریود شدی، اما نمیخوای بهش بگی.
جونگکوک یه لحظه مکث میکنه و نگرانی تو چشماش دیده میشه:
«اوه… تو خوب نیستی، نه؟ چرا اینطوری شدی؟»
تو سرت رو کمی تکون میدی و میگی: «نه… چیز خاصی نیست… فقط خستهم.» ولی صدات کمی لرزان شده. دل دردت دوباره تیر میکشه، و سعی میکنی حالتت طبیعی باشه.
جونگکوک نزدیک میاد و دستش رو روی شونهت میذاره، نگاهش پر از اضطرابه:
«اگه چیزی هست بهم بگو… تو که میدونی میخوام کمکت کنم.»
تو لبخند کوچیکی میزنی و به شیشه نگاه میکنی، در حالی که دلتنگی و دردت هنوز هست، اما نمیخوای نگرانیشو بیشتر کنی. فقط فکر میکنی: «فقط کمی صبر کن، خودم تحملش میکنم…»
جونگکوک دوباره غر میزنه اما صدای غرهاش نرمتر شده، انگار میدونه چیزی هست که نمیخوای بگی، و تنها کاری که میکنه اینه که نزدیکت بمونه و دستش رو محکمتر روی شونهت بذاره، بدون هیچ حرف اضافهای.
---
p.1
تو سرت رو به شیشه تکیه دادی و نفس عمیق میکشی، سعی میکنی دردی که زیر دلت تیر میکشه رو نادیده بگیری. جونگکوک هنوز سر لباست و رفتارای مهمونی غر میزنه:
«واقعاً چرا اینو پوشیدی؟ هوا سرده… اصلاً چرا مثل همیشه راحت نمیپوشی؟»
تو سعی میکنی لبخند بزنی، اما ناگهان یه تیر دردناک از وسط دلت میگذره. یه لحظه نفست قطع میشه. آه… معلوم شد چرا اینقدر دلم گرفته… پریود شدی، اما نمیخوای بهش بگی.
جونگکوک یه لحظه مکث میکنه و نگرانی تو چشماش دیده میشه:
«اوه… تو خوب نیستی، نه؟ چرا اینطوری شدی؟»
تو سرت رو کمی تکون میدی و میگی: «نه… چیز خاصی نیست… فقط خستهم.» ولی صدات کمی لرزان شده. دل دردت دوباره تیر میکشه، و سعی میکنی حالتت طبیعی باشه.
جونگکوک نزدیک میاد و دستش رو روی شونهت میذاره، نگاهش پر از اضطرابه:
«اگه چیزی هست بهم بگو… تو که میدونی میخوام کمکت کنم.»
تو لبخند کوچیکی میزنی و به شیشه نگاه میکنی، در حالی که دلتنگی و دردت هنوز هست، اما نمیخوای نگرانیشو بیشتر کنی. فقط فکر میکنی: «فقط کمی صبر کن، خودم تحملش میکنم…»
جونگکوک دوباره غر میزنه اما صدای غرهاش نرمتر شده، انگار میدونه چیزی هست که نمیخوای بگی، و تنها کاری که میکنه اینه که نزدیکت بمونه و دستش رو محکمتر روی شونهت بذاره، بدون هیچ حرف اضافهای.
---
- ۱۵۸
- ۲۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط