کتاب برگی از فضائل اهل بیت ع نویسنده فاطمه عسکری
کتاب برگی از فضائل اهل بیت ع نویسنده فاطمه عسکری
سریع الاجابة
«عامر بن عبدالله»، حاکم «مَروْ» می گوید: «کنار مرقد حضرت رضا (ع) رفتم. در آنجا یک نفر تُرک دیدم که در ناحیه بالای سر مرقد شریف ایستاده است و به زبان ترکی سخن می گفت و من زبان ترکی را می دانستم. او می گفت: خدایا، اگر پسرم زنده است، او را به ما برسان و اگر مرده است، ما را از آن آگاه کن. به زبان ترکی به او گفتم: چه شده است و حاجتت چیست؟ گفت: پسرم در جنگ اسحاق آباد با من بود. او در آنجا مفقودالاثر شد و از آن پس هیچ اطلاعی از او ندارم. مادرش شب و روز گریه می کند. من در اینجا از خدا می خواهم که ما را از حال او باخبر کند؛ زیرا شنیدهام دعا در این مکان شریف به استجابت می رسد. من به آن ترک محبت و ترحم کردم و دستش را گرفتم تا آن روز او را مهمان خود سازم. وقتی با او از مسجد (کنار مرقد شریف) بیرون آمدیم، ناگاه با جوانی قدبلند روبه رو شدیم که خطوطی در چهره اش بود
خراسان می آمدند. من هم به آنها پیوستم و به اینجا آمدم. اکنون پدرم را اینجا یافتم. آن ترک گفت: من یقین دارم که در کنار مرقد شریف حضرت رضا (ع)، کرامات عجیبی رخ می دهد. از این رو، با خود عهد کردهام تا آخر عمر در مشهد و در پناه این مرقد عظیم بمانم» [۱]
---------------
[۱]: داستان دوستان، ج ۴، صص ٧٩ و٨٠؛ عیون اخبار الرضا، ج ٢، ص ٢٨٧؛ ترجمه عیون اخبار الرضا، ج ٢، صص ٧٠۶ و٧٠٧.
سریع الاجابة
«عامر بن عبدالله»، حاکم «مَروْ» می گوید: «کنار مرقد حضرت رضا (ع) رفتم. در آنجا یک نفر تُرک دیدم که در ناحیه بالای سر مرقد شریف ایستاده است و به زبان ترکی سخن می گفت و من زبان ترکی را می دانستم. او می گفت: خدایا، اگر پسرم زنده است، او را به ما برسان و اگر مرده است، ما را از آن آگاه کن. به زبان ترکی به او گفتم: چه شده است و حاجتت چیست؟ گفت: پسرم در جنگ اسحاق آباد با من بود. او در آنجا مفقودالاثر شد و از آن پس هیچ اطلاعی از او ندارم. مادرش شب و روز گریه می کند. من در اینجا از خدا می خواهم که ما را از حال او باخبر کند؛ زیرا شنیدهام دعا در این مکان شریف به استجابت می رسد. من به آن ترک محبت و ترحم کردم و دستش را گرفتم تا آن روز او را مهمان خود سازم. وقتی با او از مسجد (کنار مرقد شریف) بیرون آمدیم، ناگاه با جوانی قدبلند روبه رو شدیم که خطوطی در چهره اش بود
خراسان می آمدند. من هم به آنها پیوستم و به اینجا آمدم. اکنون پدرم را اینجا یافتم. آن ترک گفت: من یقین دارم که در کنار مرقد شریف حضرت رضا (ع)، کرامات عجیبی رخ می دهد. از این رو، با خود عهد کردهام تا آخر عمر در مشهد و در پناه این مرقد عظیم بمانم» [۱]
---------------
[۱]: داستان دوستان، ج ۴، صص ٧٩ و٨٠؛ عیون اخبار الرضا، ج ٢، ص ٢٨٧؛ ترجمه عیون اخبار الرضا، ج ٢، صص ٧٠۶ و٧٠٧.
۴۰۲
۲۷ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.