همه او پارت سوم(آخر)
#همه_او #پارت_سوم(آخر)
به نام عشق...
به راستی که در زندگی تنها یک راز وجود دارد.
رازی که همه به دنبالش هستند؛ غافل از آنکه همه ی عالم فریادش می زنند. شاید گوش هایمان عیب کرده، نمی دانم!
شاید هم پنجره های دوجداره یمان برای خفه کردن صدای عالم همیشه بسته است.
چند وقت پیش در سفری، به یک کلبه ی جنگلی رفتم. روی شاخه ی درخت جغدی نشست. آنجا خبری از پنجره ی دوجداره نبود پس مجبور بودم صدایش را تحمل کنم.
حیوان زبان بسته تا خود صبح می گفت:"او، او!".
راستی، اخیرا جغد ها به شهر نمی آیند؟!
آن شب فقط جغد نبود که صدا می کرد؛ گرگ هم رسا و کشیده می گفت:"او...!".
صبح که از خواب بلند شدم قُمری، روی همان شاخه صدا
می زد:"او، او، او او او!".
ظهر بود که در جنگل قدم می زدم. صدای بازی میمون ها
می آمد؛ مطابق انتظارم:"او، او او!".
حتی درختان هم که به ظاهر سخن نمی گویند با هر شاخه اشاره می کردند به "او"!
عصر که داشتم به سمت شهر برمی گشتم با خودم گفتم طبع انسان چه قدر می تواند نحس تر از جغد، درنده تر از گرگ، خنگ تر از میمون و کم تر از درخت باشد!؟
بعضی وقت ها فکر می کنم زندگی در جنگل باید خیلی متمدّنانه تر از زندگی در شهر ها باشد!
راستی، قانون جنگل چیست جز آنکه هر کس بگوید "او"، بهرمند از "زندگی" است و هر که نگوید به دست چرخه ی حیات گرفتار می شود؟
بعضی وقت ها فکر می کنم کاش قانون جنگل بین ما حکم فرما بود؛ آن وقت "زندگی" منصافانه تر می شد.
و من بعد از این سفر، هنوز ذهنم درگیر سوال "او"ست.
"آیا ماهی ها می دانند که در آب زندگی می کنند؟"
#حسن_اسدی_فرد #زمستان_98
به نام عشق...
به راستی که در زندگی تنها یک راز وجود دارد.
رازی که همه به دنبالش هستند؛ غافل از آنکه همه ی عالم فریادش می زنند. شاید گوش هایمان عیب کرده، نمی دانم!
شاید هم پنجره های دوجداره یمان برای خفه کردن صدای عالم همیشه بسته است.
چند وقت پیش در سفری، به یک کلبه ی جنگلی رفتم. روی شاخه ی درخت جغدی نشست. آنجا خبری از پنجره ی دوجداره نبود پس مجبور بودم صدایش را تحمل کنم.
حیوان زبان بسته تا خود صبح می گفت:"او، او!".
راستی، اخیرا جغد ها به شهر نمی آیند؟!
آن شب فقط جغد نبود که صدا می کرد؛ گرگ هم رسا و کشیده می گفت:"او...!".
صبح که از خواب بلند شدم قُمری، روی همان شاخه صدا
می زد:"او، او، او او او!".
ظهر بود که در جنگل قدم می زدم. صدای بازی میمون ها
می آمد؛ مطابق انتظارم:"او، او او!".
حتی درختان هم که به ظاهر سخن نمی گویند با هر شاخه اشاره می کردند به "او"!
عصر که داشتم به سمت شهر برمی گشتم با خودم گفتم طبع انسان چه قدر می تواند نحس تر از جغد، درنده تر از گرگ، خنگ تر از میمون و کم تر از درخت باشد!؟
بعضی وقت ها فکر می کنم زندگی در جنگل باید خیلی متمدّنانه تر از زندگی در شهر ها باشد!
راستی، قانون جنگل چیست جز آنکه هر کس بگوید "او"، بهرمند از "زندگی" است و هر که نگوید به دست چرخه ی حیات گرفتار می شود؟
بعضی وقت ها فکر می کنم کاش قانون جنگل بین ما حکم فرما بود؛ آن وقت "زندگی" منصافانه تر می شد.
و من بعد از این سفر، هنوز ذهنم درگیر سوال "او"ست.
"آیا ماهی ها می دانند که در آب زندگی می کنند؟"
#حسن_اسدی_فرد #زمستان_98
۱۵.۸k
۱۵ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.