برادر غیرتی من
پارت ⁶⁷
هوجو : به من نگاه کن
یون : هق چیه هق ( گریه )
خیلی عمیق شروع به بوسیدنم کرد
۱۰ مین بعد
هرکاری میکردم نمیزاشت نفس بگیرم گریم بند اومده بود ولی داشتم خفه میشدم هرچی مشت به سینش میزدم ولم نمیکرد
فهمیدم که نگاهم کرد و متوجه ی تغییر رنگم شده بود ولی بازم ولم نمیکرد که از پا در اومد
یون : احمق ( نفس نفس میزنه )
هوجو : یادم اومد بهم قول دادی گریه نکنی
بلندم کردو گذاشتم روی صندلی عقب
هوجو : تا میرسیم بخواب
سوار شد و راه افتادیم
هوجو : دیگه هیچ وقت با بوسیده شدن توسط من مخالفت نمیکنی
یون : باشه
ساعت ۵ صبح روز بعد
هوجو : خشک شدم
یون : بیا بریم بخوابیم
رفت دم در اتاقش
هوجو : نمیای ؟
یون : چرا بیام
هوجو : بیا دیگه حوصله ی بحث باهاتو ندارم میوفتم به جونتا
یون : اومدم
رفتم تو اتاقم و به تیشرت لش پوشیدم و رفتم تو اتاقش و خودمو تو بغلش روی تخت جا دادم
هوجو : اومدی کوشولو
یون : آره
هوجو : میدونستی تا الان به میل خودت منو نبوسیدی
یون : واقعا
هوجو : آره
برگشتم به سمتش صورتامون زیاد فاصله نداشت
منم شروع کردم به بوسیدنش اول تعجب کرده بود ولی بعدش همراهی میکرد روم خیمه زد و بازم من اول شروع کردم
دستشو برد زیر لباسم و بدنمو نوازش میکرد
که احساس کردم میخواد اذیتم کنه دستاشو برد زیر لباسم و با جفت دستاش پهلو هام فشار داد جیغ زدم اما صدام خفه شد انقدر محکم فشار میداد که دستو پا میزدم که پهلومو ول کنه ولی نمیخواستم دل از لباش بکنم بعد چند مین پهلو هامو ول کرد و دل از لبام کند و به گردنم حمله کرد و در حالی که کیس مارک های دردناکی روی گردنم میزاشت میخواست لباسمو در بیاره
هوجو : آماده ای
یون : برای چی
دستشو کرد زیر کمرم و خودمو به خودش چسبود و کل بالاتنمو به فاک داد یعنی گاز گرفت
یون : آخ چه مرگته
هوجو : نمیدونم ولی الان خیلی دلم میخوادت
یون : در خدمتم
۳ ساعت بعد
یون : زیسته هشت صبحه و من خوابم میاد
هوجو : منم
گرفتیم خوابیدیم
فردای روز بعد
ویوی هوجو
.........
هوجو : به من نگاه کن
یون : هق چیه هق ( گریه )
خیلی عمیق شروع به بوسیدنم کرد
۱۰ مین بعد
هرکاری میکردم نمیزاشت نفس بگیرم گریم بند اومده بود ولی داشتم خفه میشدم هرچی مشت به سینش میزدم ولم نمیکرد
فهمیدم که نگاهم کرد و متوجه ی تغییر رنگم شده بود ولی بازم ولم نمیکرد که از پا در اومد
یون : احمق ( نفس نفس میزنه )
هوجو : یادم اومد بهم قول دادی گریه نکنی
بلندم کردو گذاشتم روی صندلی عقب
هوجو : تا میرسیم بخواب
سوار شد و راه افتادیم
هوجو : دیگه هیچ وقت با بوسیده شدن توسط من مخالفت نمیکنی
یون : باشه
ساعت ۵ صبح روز بعد
هوجو : خشک شدم
یون : بیا بریم بخوابیم
رفت دم در اتاقش
هوجو : نمیای ؟
یون : چرا بیام
هوجو : بیا دیگه حوصله ی بحث باهاتو ندارم میوفتم به جونتا
یون : اومدم
رفتم تو اتاقم و به تیشرت لش پوشیدم و رفتم تو اتاقش و خودمو تو بغلش روی تخت جا دادم
هوجو : اومدی کوشولو
یون : آره
هوجو : میدونستی تا الان به میل خودت منو نبوسیدی
یون : واقعا
هوجو : آره
برگشتم به سمتش صورتامون زیاد فاصله نداشت
منم شروع کردم به بوسیدنش اول تعجب کرده بود ولی بعدش همراهی میکرد روم خیمه زد و بازم من اول شروع کردم
دستشو برد زیر لباسم و بدنمو نوازش میکرد
که احساس کردم میخواد اذیتم کنه دستاشو برد زیر لباسم و با جفت دستاش پهلو هام فشار داد جیغ زدم اما صدام خفه شد انقدر محکم فشار میداد که دستو پا میزدم که پهلومو ول کنه ولی نمیخواستم دل از لباش بکنم بعد چند مین پهلو هامو ول کرد و دل از لبام کند و به گردنم حمله کرد و در حالی که کیس مارک های دردناکی روی گردنم میزاشت میخواست لباسمو در بیاره
هوجو : آماده ای
یون : برای چی
دستشو کرد زیر کمرم و خودمو به خودش چسبود و کل بالاتنمو به فاک داد یعنی گاز گرفت
یون : آخ چه مرگته
هوجو : نمیدونم ولی الان خیلی دلم میخوادت
یون : در خدمتم
۳ ساعت بعد
یون : زیسته هشت صبحه و من خوابم میاد
هوجو : منم
گرفتیم خوابیدیم
فردای روز بعد
ویوی هوجو
.........
۲.۹k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.