برادر غیرتی من
پارت ۶۶
هوجو : شایدم بخاطر کابوسه چه کابوسی میبینی
یون : جوری که احساس میکنم بیدارم و چنتا آدم عجیب و جنازه کنارمه
یونا : موهاشون ریخته رو صورتتشون پاهاشون رو زمین نیست
یون : نه همشون دخترن میبینم دارن میان سمتم
یونا : شاید روز بعد و پیش بینی میکنی
یون : شاید چون مثل اتفاقات دیروز دیده بودم
ته : برگردیم خونه
همه : آره
وسیله هامو جمع کردیم و رفتیم تو ماشین و حرکت کردیم
هوجو : چی دیدی
یون : چند نفر دارن میان سمت من و تو رو گرفتن بعدشم به زور میبوسنم بعدش میخوان ببرنم ولی با تفنگ بهشون شلیک میکنم که بعدش تو رو ول میکنن تو هم میای منو سرزنش میکنی
هوجو : پس نباید ازت دور بشم
۳ ساعت بعد
هوجو : بیا بریم یه چیزی بخریم بخوریم
همه : باشه
هوجو رفت منم پشت سرش که یهو چند نفر اومدن منو گرفتن و بعدشم هوجو رو
( هرکس اومد با علامت نشونش میدم )
@بچه ها بیاین گرفتیمش
+ خب جناب رطبه یک چه خبر
هوجو : احمقا ولش کنین ( داد )
+ بزنینش
یون : نمیای نزدیکم
اومد بوسیدم هرچی تلاش میکردم ولم نمیکرد
& بیارینش
بهشون شلیک کردم
یون : الو چان ۲۰۰۰ تا بادیگارد بفرست
_ هه احمق فکر کردی چیکاره ای
یون : رئیس پلیس و رطبه یک مافیای جهان
بادیگارد ها : دستا بالا
+_@& لطفا مارو ببخشین
هوجو : بیا بریم
مچ دستمو گرفت و بردم
" تو ماشین "
هوجو : هوووووفففففففففففففففف
یون : به من چه خب من الان باید چیکار کنم
هوجو : نگفتم از من دور نشو هان ( عربده )
یون :..........
هوجو : جواب منو بده ( عربده )
وایساد
هوجو : دارم میگم جوابمو بده ( عربده )
که یهو یونا اومد
یونا : ولش کن مگه تخسیر اونه
هوجو : درو ببند و برو
هانول: داداش آروم باش
هوجو : جواب نمیدی
یون : ..........
هوجو : اوکی هر کدومتون میخواین سوار بشین
یونا و هانول سوار شدن
که با تمام سرعت میرفت تموم راه خودمو سرزنش میکردم و موهای خودمو میکشیدم و سرم پایین بود
۲ ساعت بعد
یونا : بسته آدم شد
هانول : یون سرتو بیار بالا
هوجو : چته هنوزم آدم نشدی ( عصبی )
سرمو بردم بالا انقدر موهامو کشیده بودم که سرم زخم شده بود
هوجو : چرا اینطوری شدی
یون : ت....تخسیر ......منه ( بغض )
هوجو : من بهت گفتم خودتو هیچ وقت سرزنش نکن ای خدا
یون : ( گریه )
هوجو : از دست تو بیا پایین ببینم
وایساد و من رفتم پایین
یونا : داداشی حالت خوبه
ته : چه خبره
یونگی : این چشه
یونجی : بخاطر همون فروشگاهه
ات : نکنه تو زدیش
هوجو :من چرا باید بزنمش ؟
تمام مدت بایه دستش بغلم کرده بود
بعدشم بلندم کرد و گذاشتم روی صندلی عقب و اومد سرمو بست
یجی : دقیقا چه اتفاقی افتاد
یون : ه...هوجو ( بغض )
هوجو : بیا اینجا ببینم
رفتم پایین و بغلش کردم
هوجو : مامان این چه سوالیه میپرسی آخه ؟
محکم بغلش کردم شروع به گریه کردن کردم
هوجو : .......
🐾✨
هوجو : شایدم بخاطر کابوسه چه کابوسی میبینی
یون : جوری که احساس میکنم بیدارم و چنتا آدم عجیب و جنازه کنارمه
یونا : موهاشون ریخته رو صورتتشون پاهاشون رو زمین نیست
یون : نه همشون دخترن میبینم دارن میان سمتم
یونا : شاید روز بعد و پیش بینی میکنی
یون : شاید چون مثل اتفاقات دیروز دیده بودم
ته : برگردیم خونه
همه : آره
وسیله هامو جمع کردیم و رفتیم تو ماشین و حرکت کردیم
هوجو : چی دیدی
یون : چند نفر دارن میان سمت من و تو رو گرفتن بعدشم به زور میبوسنم بعدش میخوان ببرنم ولی با تفنگ بهشون شلیک میکنم که بعدش تو رو ول میکنن تو هم میای منو سرزنش میکنی
هوجو : پس نباید ازت دور بشم
۳ ساعت بعد
هوجو : بیا بریم یه چیزی بخریم بخوریم
همه : باشه
هوجو رفت منم پشت سرش که یهو چند نفر اومدن منو گرفتن و بعدشم هوجو رو
( هرکس اومد با علامت نشونش میدم )
@بچه ها بیاین گرفتیمش
+ خب جناب رطبه یک چه خبر
هوجو : احمقا ولش کنین ( داد )
+ بزنینش
یون : نمیای نزدیکم
اومد بوسیدم هرچی تلاش میکردم ولم نمیکرد
& بیارینش
بهشون شلیک کردم
یون : الو چان ۲۰۰۰ تا بادیگارد بفرست
_ هه احمق فکر کردی چیکاره ای
یون : رئیس پلیس و رطبه یک مافیای جهان
بادیگارد ها : دستا بالا
+_@& لطفا مارو ببخشین
هوجو : بیا بریم
مچ دستمو گرفت و بردم
" تو ماشین "
هوجو : هوووووفففففففففففففففف
یون : به من چه خب من الان باید چیکار کنم
هوجو : نگفتم از من دور نشو هان ( عربده )
یون :..........
هوجو : جواب منو بده ( عربده )
وایساد
هوجو : دارم میگم جوابمو بده ( عربده )
که یهو یونا اومد
یونا : ولش کن مگه تخسیر اونه
هوجو : درو ببند و برو
هانول: داداش آروم باش
هوجو : جواب نمیدی
یون : ..........
هوجو : اوکی هر کدومتون میخواین سوار بشین
یونا و هانول سوار شدن
که با تمام سرعت میرفت تموم راه خودمو سرزنش میکردم و موهای خودمو میکشیدم و سرم پایین بود
۲ ساعت بعد
یونا : بسته آدم شد
هانول : یون سرتو بیار بالا
هوجو : چته هنوزم آدم نشدی ( عصبی )
سرمو بردم بالا انقدر موهامو کشیده بودم که سرم زخم شده بود
هوجو : چرا اینطوری شدی
یون : ت....تخسیر ......منه ( بغض )
هوجو : من بهت گفتم خودتو هیچ وقت سرزنش نکن ای خدا
یون : ( گریه )
هوجو : از دست تو بیا پایین ببینم
وایساد و من رفتم پایین
یونا : داداشی حالت خوبه
ته : چه خبره
یونگی : این چشه
یونجی : بخاطر همون فروشگاهه
ات : نکنه تو زدیش
هوجو :من چرا باید بزنمش ؟
تمام مدت بایه دستش بغلم کرده بود
بعدشم بلندم کرد و گذاشتم روی صندلی عقب و اومد سرمو بست
یجی : دقیقا چه اتفاقی افتاد
یون : ه...هوجو ( بغض )
هوجو : بیا اینجا ببینم
رفتم پایین و بغلش کردم
هوجو : مامان این چه سوالیه میپرسی آخه ؟
محکم بغلش کردم شروع به گریه کردن کردم
هوجو : .......
🐾✨
۴.۰k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.