برادر غیرتی من
پارت ⁶⁸
ویوی هوجو
از خواب بلند شدم دیدم یون هنوز خوابه از رو تخت بلند شدم و رفتم حموم اومدم بیرون لباسامو پوشیدم و رفتم پایین روی مبل نشستم
که میسو زنگ زد
شروع مکالمه
هوجو : بنال
میسو : یون هست ؟
هوجو : خوابه
میسو : بیدار شد بهش بگو شب باهم بریم بار
هوجو : خب اوکی بای
پایان مکالمه
که یون اومد پایین
یون : سلام
هوجو : سلام
یون : هوجو سردمه
هوجو : بیا ببینم تب داری تا نه
اومد پیشم منم از فرصت استفاده کردم نشوندمش رو پام
یون : کرم داری
هوجو : نچ تازه امشب میریم بار
یون : باشه
هوجو : اهم
یون : نخیر
هوجو : میدونی میخوام چیکار کنم
یون : نه ولی میدونم میخوای چی بگی
نمیدونم از این رمان خوشتون اومده یا نه اگه خوشتون اومده براتون متاسفم حالا دلیلشو میگم
۱ ماه بعد
ویوی یونا
یونا : یونهووووووو
که گوشیم زنگ خورد
شروع مکالمه
چان : خانم کیم جناب لی فوت شدن و شما وارثشون هستین به خانم جانگ هم بگین وارث اموال برادرشون هستن
یونا : چی میگی چان
چان : جناب جانگ هوجو و جناب لی یون خود کشی کردن
پایان مکالمه
تماس گروهی گرفتم
یونا : سلام بچه ها
میسو : چرا یون و هوجو نیستن
یونا : تسلیت میگم
هانول : واسه چی
هاری : چرا بغض کردی
یونا : یون و هوجو خودکشی کردن
همه : چی چطور ممکنه
اون وو : یونا بیا پیغام از طرف داداشت و داداش هانول
پیغام : سلام این اخرین باریه که صدای مارو میشنوین ماهمه ی اموالمون رو به نام خواهرامون زدیم خداحافظ
هانول : امکان نداره
یونا : فردا خاکسپاریه
پایان مکالمه
ساعت ۹ شب بود خوابیدم
ـ توی خاکسپاری ـ
هاری : دخترا میتونید گربه کنید
یونا : حتی نزاشتن جنازه هاشونو ببینم
هانول : من الان داداشمو میخوام ( گریه )
یون : هیچ کس نباید تو مراسم خاک سپاریه من گریه کنه
هوجو : راست میگه
هاری : خفه .......... یون هوجو
هوجو : سلام دلم به حال خودم که مرد میسوزه
خبر نگارا پشت سرمون بودن
خبرنگار: امروز مراسم خاک سپاری رطبه ی اول و رطبه ی دوم مافیا.....
هوجو : جانگ هوجو
یون : و لی یونه
خبرنگار : اما اونا به طرز عجیبی زنده هستن
یون : ما نمردیم که هیچیک از اموالمون هم به نام کسی نزدیم
هوجو : حالا بشینین برای اون روحیه ی شادمون عزاداری کنین
یون : بای
و از راه افتادن
یونا : کجا ( داد )
یون : داریم میریم کنسرت ( داد )
پایان
امیدوارم که خوشتون اومد باشه بای تا فردا چون میخوام فیک جدید بنویسیم ✨🐾
ویوی هوجو
از خواب بلند شدم دیدم یون هنوز خوابه از رو تخت بلند شدم و رفتم حموم اومدم بیرون لباسامو پوشیدم و رفتم پایین روی مبل نشستم
که میسو زنگ زد
شروع مکالمه
هوجو : بنال
میسو : یون هست ؟
هوجو : خوابه
میسو : بیدار شد بهش بگو شب باهم بریم بار
هوجو : خب اوکی بای
پایان مکالمه
که یون اومد پایین
یون : سلام
هوجو : سلام
یون : هوجو سردمه
هوجو : بیا ببینم تب داری تا نه
اومد پیشم منم از فرصت استفاده کردم نشوندمش رو پام
یون : کرم داری
هوجو : نچ تازه امشب میریم بار
یون : باشه
هوجو : اهم
یون : نخیر
هوجو : میدونی میخوام چیکار کنم
یون : نه ولی میدونم میخوای چی بگی
نمیدونم از این رمان خوشتون اومده یا نه اگه خوشتون اومده براتون متاسفم حالا دلیلشو میگم
۱ ماه بعد
ویوی یونا
یونا : یونهووووووو
که گوشیم زنگ خورد
شروع مکالمه
چان : خانم کیم جناب لی فوت شدن و شما وارثشون هستین به خانم جانگ هم بگین وارث اموال برادرشون هستن
یونا : چی میگی چان
چان : جناب جانگ هوجو و جناب لی یون خود کشی کردن
پایان مکالمه
تماس گروهی گرفتم
یونا : سلام بچه ها
میسو : چرا یون و هوجو نیستن
یونا : تسلیت میگم
هانول : واسه چی
هاری : چرا بغض کردی
یونا : یون و هوجو خودکشی کردن
همه : چی چطور ممکنه
اون وو : یونا بیا پیغام از طرف داداشت و داداش هانول
پیغام : سلام این اخرین باریه که صدای مارو میشنوین ماهمه ی اموالمون رو به نام خواهرامون زدیم خداحافظ
هانول : امکان نداره
یونا : فردا خاکسپاریه
پایان مکالمه
ساعت ۹ شب بود خوابیدم
ـ توی خاکسپاری ـ
هاری : دخترا میتونید گربه کنید
یونا : حتی نزاشتن جنازه هاشونو ببینم
هانول : من الان داداشمو میخوام ( گریه )
یون : هیچ کس نباید تو مراسم خاک سپاریه من گریه کنه
هوجو : راست میگه
هاری : خفه .......... یون هوجو
هوجو : سلام دلم به حال خودم که مرد میسوزه
خبر نگارا پشت سرمون بودن
خبرنگار: امروز مراسم خاک سپاری رطبه ی اول و رطبه ی دوم مافیا.....
هوجو : جانگ هوجو
یون : و لی یونه
خبرنگار : اما اونا به طرز عجیبی زنده هستن
یون : ما نمردیم که هیچیک از اموالمون هم به نام کسی نزدیم
هوجو : حالا بشینین برای اون روحیه ی شادمون عزاداری کنین
یون : بای
و از راه افتادن
یونا : کجا ( داد )
یون : داریم میریم کنسرت ( داد )
پایان
امیدوارم که خوشتون اومد باشه بای تا فردا چون میخوام فیک جدید بنویسیم ✨🐾
۳.۴k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.