متن قبل= http://wisgoon.com/pin/27722578/
متن قبل= http://wisgoon.com/pin/27722578/
مجتبی سعی میکند پای زخمی باندپیچی شدهاش را تکان دهد.آخ بلندی می کشد و با دندانهایش زبانش را میگزد. میگوید: من بچه همان محلهام. همه را میشناسم. اما باور کنید آنها از ما نبودند. اصلاً نگاههایشان فرق داشت. باور میکنید؟ وسط جمعیت که بودم به ناگاه احساس کردم که چند نگاه احاطهام کرده، حس کردم که شناساییام کردهاند و فهمیدهاند که مامورم اما دیگر دیر شده بود. صدای تیر آمد و بعد از آن سوزشی در پا، یادم است افتادم و دوستم مرا گرفت و کم کم بر روی دستان جمعیت بالا رفته و دست به دست رد شدم.
مجتبی تکپسر است. یک خواهر کوچکتر از خود دارد. «کارگر زاده» است و با غیرت. با این همه دردی که میکشد، میگوید: متأسفم که زخمی شدم. نتوانستم کاری کنم. بچهها برایم گفتند که اراذل آمدند و کل عابربانکها و ماشینها و خیابانهایمان را آتش زدند و رفتند...من نتوانستم به وظیفهام عمل کنم، من شرمنده مردمم هستم.
پرستار وارد میشود. میگوید، دیگر فرصتی نمانده. وقت عمل است. مجتبی بعد از اینکه که لباس عمل را پوشید و در حال رفتن به اتاق عمل است با نگاهی معصومانه میگوید: من به ناجا بدهکارم، ناجا مردانگی را به من یاد داد، ناجا مرا بزرگ کرد... از بچگی دوست داشتم پلیس شوم و به مردمم خدمت کنم؛ پلیس که نشدم و در آخرین مأموریت هم که میخواستم به مردمم کمک کنم زخمی شدم؛ من شرمنده مردم محلهمان هستم.
پرده سوم= http://wisgoon.com/pin/27722645/
مجتبی سعی میکند پای زخمی باندپیچی شدهاش را تکان دهد.آخ بلندی می کشد و با دندانهایش زبانش را میگزد. میگوید: من بچه همان محلهام. همه را میشناسم. اما باور کنید آنها از ما نبودند. اصلاً نگاههایشان فرق داشت. باور میکنید؟ وسط جمعیت که بودم به ناگاه احساس کردم که چند نگاه احاطهام کرده، حس کردم که شناساییام کردهاند و فهمیدهاند که مامورم اما دیگر دیر شده بود. صدای تیر آمد و بعد از آن سوزشی در پا، یادم است افتادم و دوستم مرا گرفت و کم کم بر روی دستان جمعیت بالا رفته و دست به دست رد شدم.
مجتبی تکپسر است. یک خواهر کوچکتر از خود دارد. «کارگر زاده» است و با غیرت. با این همه دردی که میکشد، میگوید: متأسفم که زخمی شدم. نتوانستم کاری کنم. بچهها برایم گفتند که اراذل آمدند و کل عابربانکها و ماشینها و خیابانهایمان را آتش زدند و رفتند...من نتوانستم به وظیفهام عمل کنم، من شرمنده مردمم هستم.
پرستار وارد میشود. میگوید، دیگر فرصتی نمانده. وقت عمل است. مجتبی بعد از اینکه که لباس عمل را پوشید و در حال رفتن به اتاق عمل است با نگاهی معصومانه میگوید: من به ناجا بدهکارم، ناجا مردانگی را به من یاد داد، ناجا مرا بزرگ کرد... از بچگی دوست داشتم پلیس شوم و به مردمم خدمت کنم؛ پلیس که نشدم و در آخرین مأموریت هم که میخواستم به مردمم کمک کنم زخمی شدم؛ من شرمنده مردم محلهمان هستم.
پرده سوم= http://wisgoon.com/pin/27722645/
۱.۵k
۲۸ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.