از یه جایی ب بعد دوست نداشتم از خواب پاشم و در عین حال از
از یه جایی ب بعد دوست نداشتم از خواب پاشم و در عین حال از مردم میترسیدم. این بزرگترین سردرگمی زندگیم بود. بارها به خودکشی فکر کرده بودم اما با خودم میگفتم تهش چی؟ اگه یهو زنده موندم چی؟ من میمونمو یه بدن ناقص و آدمایی که هر لحظه با ترحم بهم نگاه میکنن. راهای زیادی و بررسی کردم و فهمیدم همشون احتمال زنده موندن دارن. از احتمال بدم میاد. یا همه چی یا هیچی! برا همین این روشو بیخیال شدم. تصمیم گرفتم زنده بمونم. اما نه برای اینکه زندگی کنم. فقط برای اینکه زنده بمونم.
۸.۱k
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.