ادامه قسمت بیست و سوم

ادامه قسمت بیست و سوم
شایدم دلیل ازدواج نکردنم هم این بود ک همه ی فکر و ذکرم ریحانه بود
که اگه ان شالله ماجراش با روح الله درست شه خیالم راحت میشد از جانبش .
تقریبا چیزی تا عید نمونده بود و قرار بود با بچه های سپاه بریم مناطق جنوب واسه تفحص شهدا که سال تحویل دل یه خانواده شهیدُ شاد کنیم !

نويسندگان: فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
🚫کپی رمان در هر شرایطی بدون ذکر نام‌نویسندگان حرام است.
دیدگاه ها (۰)

✨🌱✨#ناحله#قسمت_بیست_و_چهارمتو فکر بودم که رسیدم دم سپاه شهرِ...

ادامه قسمت بیست و چهارمزن داداشم چن دقیقه بعد اومد و سرگرم ص...

✨🌱✨#ناحله#قسمت_بیست_و_سوماز حرفم خندش گرفت حتی فکر کردن به ن...

ادامه قسمت بیست و دومسکوت کرد،با اون اخمی ک رو صورتم نشونده ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط