ارباب کوک p3
ارباب کوک p3
ویو ات
بعد از نیم ساعت رسیدیم به یک عمارت بزرگ و مشکی که خیلی دارک و جذاب بودددددددددد اممم اون اقاهه اسمش جونگ کوک بود از ماشین پیاده شد و به اون نگهبانه یچی گفت و رفت داخل عمارت
اون نگهبان اومد در ون رو باز کرد
و من از ون اومدم بیرون چمدونم دستم بود
نگهبانه:من کای هستم و دستیار ارباب کوک دنبال من بیاین تا اتاقتون رو بهتون نشون بدم
دنبال کای رفتم اونجا حدوده 10 تا ندیمه بود از پله ها رفتیم بالاتبقه دوم یک اتاق بود درش رنگ بنفش و مشکی بود رنگ مورد علاقه من
کای در اتاق رو باز کرد
کای: ارباب کوک رنگ مورد علاقه شمارو میدونست، من فعلا میرم
اتاق با تم بنفش و مشکی بود اصلا اون از کجا رنگ مورد علاقه منو میدونه یعنی الان من باید به اون بگم ارباب کوک؟
نمیدونم رفتم وسایلم رو چیدم و رفتم حموم یه دوس 10 مینی گرفتم و اومدم بیرون لباسمامو پوشیدم
یکی در زد
ات: بیا تو
کای: ارباب کوک کارتون داره
ات: هوم
از روی تخت پاشدم دنبال کای رفتم یه طبقه بالا رفتیم که میشد طبقه سوم یه اتاق ته راهرو بود که در مشکی داشت کای درزد وارد اتاق شد
کای: ارباب کوک اوردمش
کوک: بگو بیاد تو
کای به من اشاره کرد و رفتم تو اتاق با تم مشکی بود و طرفی که میز کوک بود پر از کاغذ رو دیوار بود
تعظیم کردم
ویو کوک
کای ات رو اورد وارد اتاق شد و تعظیم کرد
با علامت به کای گفتم بره و درم ببنده کای رفت انگاری ات ترسیده بود
کوک: چرا ترسیدی
ات: م م من نت نترسیدم ک که
کوک: نترس فقط میخوام قانونای اینجارو بگم بهت
ات: چ چشم
بلند شدم و دورش راه میرفتم و قانون هارو میگفتم
کوک: خب قانون اول هیچ وقت بدون اجازه وارد این اتاق نشو، قانون دوم هیچ وقت طبقه چهارم نرو و سمت اون دره قرمز نشو، قانون سوم بی احترامی نکن، قانون چهارم هیچ وقت فکر فرار به سرت نزنه، خب حالا از خودت برام بگو
رفتم نشستم رو صندلیم
اسلاید اول عمارت کوک
اسلاید دوم لباس ات وقتی از حموم اومد😶
ویو ات
بعد از نیم ساعت رسیدیم به یک عمارت بزرگ و مشکی که خیلی دارک و جذاب بودددددددددد اممم اون اقاهه اسمش جونگ کوک بود از ماشین پیاده شد و به اون نگهبانه یچی گفت و رفت داخل عمارت
اون نگهبان اومد در ون رو باز کرد
و من از ون اومدم بیرون چمدونم دستم بود
نگهبانه:من کای هستم و دستیار ارباب کوک دنبال من بیاین تا اتاقتون رو بهتون نشون بدم
دنبال کای رفتم اونجا حدوده 10 تا ندیمه بود از پله ها رفتیم بالاتبقه دوم یک اتاق بود درش رنگ بنفش و مشکی بود رنگ مورد علاقه من
کای در اتاق رو باز کرد
کای: ارباب کوک رنگ مورد علاقه شمارو میدونست، من فعلا میرم
اتاق با تم بنفش و مشکی بود اصلا اون از کجا رنگ مورد علاقه منو میدونه یعنی الان من باید به اون بگم ارباب کوک؟
نمیدونم رفتم وسایلم رو چیدم و رفتم حموم یه دوس 10 مینی گرفتم و اومدم بیرون لباسمامو پوشیدم
یکی در زد
ات: بیا تو
کای: ارباب کوک کارتون داره
ات: هوم
از روی تخت پاشدم دنبال کای رفتم یه طبقه بالا رفتیم که میشد طبقه سوم یه اتاق ته راهرو بود که در مشکی داشت کای درزد وارد اتاق شد
کای: ارباب کوک اوردمش
کوک: بگو بیاد تو
کای به من اشاره کرد و رفتم تو اتاق با تم مشکی بود و طرفی که میز کوک بود پر از کاغذ رو دیوار بود
تعظیم کردم
ویو کوک
کای ات رو اورد وارد اتاق شد و تعظیم کرد
با علامت به کای گفتم بره و درم ببنده کای رفت انگاری ات ترسیده بود
کوک: چرا ترسیدی
ات: م م من نت نترسیدم ک که
کوک: نترس فقط میخوام قانونای اینجارو بگم بهت
ات: چ چشم
بلند شدم و دورش راه میرفتم و قانون هارو میگفتم
کوک: خب قانون اول هیچ وقت بدون اجازه وارد این اتاق نشو، قانون دوم هیچ وقت طبقه چهارم نرو و سمت اون دره قرمز نشو، قانون سوم بی احترامی نکن، قانون چهارم هیچ وقت فکر فرار به سرت نزنه، خب حالا از خودت برام بگو
رفتم نشستم رو صندلیم
اسلاید اول عمارت کوک
اسلاید دوم لباس ات وقتی از حموم اومد😶
۱۲.۳k
۱۰ تیر ۱۴۰۲