ارباب کوک p4
ارباب کوک p4
ویو ات
نمیدونم چرا ترسم ریخت ولی چقدر قانون داش
ات: خب من ات هستم کیم ات 23 سالم هس و فک کنم بقیش رو خودتون بدونید
کوک: هوم خب میتونی بری
داشتم میفرسم ک گفت
کوک: قانونا یادت نره
بدون هیچ حرفی از اتاقش رفتم بیرون درم بستم همیشه اخم رو صورتش بود انگار طلب باباشو داره رفتم و منی که هنوز کودک درونم فعال بود و خیلی شیطونی میکردم رفتم توی عمارت و داشتم همه جارو نگاه میکردم تا با عمارتش اشنا بشم رفتم تو اشپز خونه یه خانومه مسن اونجا بود
ات: سلام اجوما
اجوما: سلام دخترم چیزی میخوای؟
ات: اممم خب میشه با ندیمه های اینجا اشنا شد؟
اجوما: فقط بعضیاشون قابل اعتمادن
ات: خب شما نمیدونید کدوم قابل اعتماده؟
اجوما: چرا ولی خودت باید انتخاب کنی ولی با جیسان حرف نزن
ات: چرا؟
اجوما: چون اون عاشق ارباب کوک هر ندیمه یا هر دختری نزدیک ارباب کوک بشه....
ات: اااااا فهمیدم بیخال جیسان اصلا
اجوما: افرین
رفتم تو اتاقم و پریدم روی تخت ای خدا حوصلمممممم همین جوری به سقف زل زده بودم که یه فکری زد به سرم از اتاق که خارج شدم خردم به یکی
ات: اخ سرم
ناشناس: اخ ببخشید
ات: اشکال نداره
ناشناس: من تهیونگم و شما هم فک کنم ات باشین؟
ات: خوشبختم اره اتم
ته: خب فکر کنم عجله داشتی مزاحمت نمیشم برو به کارت برس
وایییی هم خوشگل بود هم تیپش خوب بود هم مهربون بود و برعکس جونگکوک اخمو نبود رفتم تو اشپز خونه و از اجوما یه تناب گرفتم رفتم تو حیاط یه درخت بزرگ با تنه و شاخه های کلفت بود که از درخت رفتم بالا من همیشه از درخت میرفتم بالا و تاب رو وصل کردم نگهبانا چهار چشمی مراقبم بودن تا فرار نکنم سوار تاب شدم تابی که از جنس طناب بود و به دست خودم ساخته شده بود
ویو ات
نمیدونم چرا ترسم ریخت ولی چقدر قانون داش
ات: خب من ات هستم کیم ات 23 سالم هس و فک کنم بقیش رو خودتون بدونید
کوک: هوم خب میتونی بری
داشتم میفرسم ک گفت
کوک: قانونا یادت نره
بدون هیچ حرفی از اتاقش رفتم بیرون درم بستم همیشه اخم رو صورتش بود انگار طلب باباشو داره رفتم و منی که هنوز کودک درونم فعال بود و خیلی شیطونی میکردم رفتم توی عمارت و داشتم همه جارو نگاه میکردم تا با عمارتش اشنا بشم رفتم تو اشپز خونه یه خانومه مسن اونجا بود
ات: سلام اجوما
اجوما: سلام دخترم چیزی میخوای؟
ات: اممم خب میشه با ندیمه های اینجا اشنا شد؟
اجوما: فقط بعضیاشون قابل اعتمادن
ات: خب شما نمیدونید کدوم قابل اعتماده؟
اجوما: چرا ولی خودت باید انتخاب کنی ولی با جیسان حرف نزن
ات: چرا؟
اجوما: چون اون عاشق ارباب کوک هر ندیمه یا هر دختری نزدیک ارباب کوک بشه....
ات: اااااا فهمیدم بیخال جیسان اصلا
اجوما: افرین
رفتم تو اتاقم و پریدم روی تخت ای خدا حوصلمممممم همین جوری به سقف زل زده بودم که یه فکری زد به سرم از اتاق که خارج شدم خردم به یکی
ات: اخ سرم
ناشناس: اخ ببخشید
ات: اشکال نداره
ناشناس: من تهیونگم و شما هم فک کنم ات باشین؟
ات: خوشبختم اره اتم
ته: خب فکر کنم عجله داشتی مزاحمت نمیشم برو به کارت برس
وایییی هم خوشگل بود هم تیپش خوب بود هم مهربون بود و برعکس جونگکوک اخمو نبود رفتم تو اشپز خونه و از اجوما یه تناب گرفتم رفتم تو حیاط یه درخت بزرگ با تنه و شاخه های کلفت بود که از درخت رفتم بالا من همیشه از درخت میرفتم بالا و تاب رو وصل کردم نگهبانا چهار چشمی مراقبم بودن تا فرار نکنم سوار تاب شدم تابی که از جنس طناب بود و به دست خودم ساخته شده بود
۱۶.۰k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.