ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
p1
تو آینه به خودم نگاه کردم چقد زیبا بودم توی لباس عروس ولی از خودم بدم میومد باورم نمیشد اونا همون پدر مادری ان که منو بزرگ کردن قرار بود با کسی ازدواج کنم که نمیدونم چند سالشه اسمش چیه یه قطره اشک از چشمام چکید با خودم گفتم : حتی اندازه این قطره اشکم براشون اهمیت نداشتم دیگه وقتش بود که برم رفتم پایین صدای دست و داد میومد حتی سرمو بلندم نکردم رفتم و روی جایگاه پیش پسره نشستم عاقد اومد شروع کرد به صحبت کردن بعدم گفت : خانم جانگ ا/ت آیا حاضرید در هنگام درد و غم شادی و ناراحتی کنار آقای کیم تهیونگ بمونید
گفتم : بله بعد از اون پسره که فکنم اسمش تهیونگ بود پرسید :
آقای کیم تهیونگ آیا حاضرید هنگام درد و رنج سختی و ناراحتی غم و خوشحالی کنار خانم جانگ ا/ت بمونید
گفت: بله
همه برامون دست زدن بعدم عاقد گفت عروس و داماد میتونن همو ببوسن حتی ذره ای تمایل به این کار نداشتم اصن نمیخواستم ولی خب مجبور بودم سرمو بلند کردم چقد جذاب بود ( میخواستی جذاب نباشه)
بعدم شرو کرد به بوسیدن اصن همراهیش نمیکردم وقتی گازی از لب پایینم گرف متوجه منظورش شدم و بعد همراهیش کردم
وقتی عروسی تمام شد سوار ماشین شدیم و من سرمو به شیشه چسبوندم و تا آخر حرفی نزدم وقتی رسیدیم خونه خونه که چه عرض کنم عمارت از ماشین پیاده شد و در و برام باز کرد وقتی داشتیم میرفتیم شعورش رسید و لبه ی لباس عروسمو گرفت تا راحت تر از پله ها بالا برم وقتی رفتم داخل خیلی از فضای عمارت خوشم اومد خیلی قشنگ بود بعدش به سمت پله ها رفتم و وارد یکی از اتاق ها شدن از شانس خوبم اتاقی بود که قرار بود توش بخوابیم رفتم و روی صندلی میز آرایش نشستم و شروع کردن به پاک کردن آرایش وقتی داشتم گوشواره هامو در میوردم اومد توی اتاق و بدون توجه کت و کراواتشو در آورد و روی تخت نشست و به تاج تخت تکیه داد و سرشو برد تو گوشی منم وقتی گوشواره هامو در آوردم بهش گفتم :
ا/ت : میشه لطفاً بری بیرون میخوام لباسمو عوض کنم
تهیونگ: (پوزخند ) برام مهم نیست درضمن من شوهرتم
ا/ت : میشه لطفاً بری بیرون
بدون توجه دوباره به صفحه گوشی نگاه میکرد منم که چاره ای نداشتم میخواستم زیپ لباس عروسمو باز کنم ولی نمیشد
p1
تو آینه به خودم نگاه کردم چقد زیبا بودم توی لباس عروس ولی از خودم بدم میومد باورم نمیشد اونا همون پدر مادری ان که منو بزرگ کردن قرار بود با کسی ازدواج کنم که نمیدونم چند سالشه اسمش چیه یه قطره اشک از چشمام چکید با خودم گفتم : حتی اندازه این قطره اشکم براشون اهمیت نداشتم دیگه وقتش بود که برم رفتم پایین صدای دست و داد میومد حتی سرمو بلندم نکردم رفتم و روی جایگاه پیش پسره نشستم عاقد اومد شروع کرد به صحبت کردن بعدم گفت : خانم جانگ ا/ت آیا حاضرید در هنگام درد و غم شادی و ناراحتی کنار آقای کیم تهیونگ بمونید
گفتم : بله بعد از اون پسره که فکنم اسمش تهیونگ بود پرسید :
آقای کیم تهیونگ آیا حاضرید هنگام درد و رنج سختی و ناراحتی غم و خوشحالی کنار خانم جانگ ا/ت بمونید
گفت: بله
همه برامون دست زدن بعدم عاقد گفت عروس و داماد میتونن همو ببوسن حتی ذره ای تمایل به این کار نداشتم اصن نمیخواستم ولی خب مجبور بودم سرمو بلند کردم چقد جذاب بود ( میخواستی جذاب نباشه)
بعدم شرو کرد به بوسیدن اصن همراهیش نمیکردم وقتی گازی از لب پایینم گرف متوجه منظورش شدم و بعد همراهیش کردم
وقتی عروسی تمام شد سوار ماشین شدیم و من سرمو به شیشه چسبوندم و تا آخر حرفی نزدم وقتی رسیدیم خونه خونه که چه عرض کنم عمارت از ماشین پیاده شد و در و برام باز کرد وقتی داشتیم میرفتیم شعورش رسید و لبه ی لباس عروسمو گرفت تا راحت تر از پله ها بالا برم وقتی رفتم داخل خیلی از فضای عمارت خوشم اومد خیلی قشنگ بود بعدش به سمت پله ها رفتم و وارد یکی از اتاق ها شدن از شانس خوبم اتاقی بود که قرار بود توش بخوابیم رفتم و روی صندلی میز آرایش نشستم و شروع کردن به پاک کردن آرایش وقتی داشتم گوشواره هامو در میوردم اومد توی اتاق و بدون توجه کت و کراواتشو در آورد و روی تخت نشست و به تاج تخت تکیه داد و سرشو برد تو گوشی منم وقتی گوشواره هامو در آوردم بهش گفتم :
ا/ت : میشه لطفاً بری بیرون میخوام لباسمو عوض کنم
تهیونگ: (پوزخند ) برام مهم نیست درضمن من شوهرتم
ا/ت : میشه لطفاً بری بیرون
بدون توجه دوباره به صفحه گوشی نگاه میکرد منم که چاره ای نداشتم میخواستم زیپ لباس عروسمو باز کنم ولی نمیشد
۸.۹k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.