بــــــــــــــــــ مثل بـــــــــــــــــانـــو...
بــــــــــــــــــ مثل بـــــــــــــــــانـــو...
. ❤…ســــــــــلام بــــــــــانو…❤
.
بانوی #خیابان های شلوغ و پیاده رو های پر ازدحام
.
بانوی چهارراه های همیشه راهبندان و میدان های پر از ترافیک
.
بانوی هزار رنگ #شهر های پر از هیاهو
.
یادش به خیر روز های ازل... وقتی خدا نقش تو را روی نگین خاک می زد
.
اوج هنرمندی خالقانه ی خویش را
.
در بند بند وجودت به تصویر کشید
.
و تو را مظهر #زیبایی خودش قرار داد
.
و گوهر ناز را بر ابریشم سرشتت طلاکوبی کرد
.
قرار بود تو دردانه ی مخلوقات خدا باشی
.
قرار بود بهای یک لحظه دیدنت نرخ بازار خلقت را بشکند
.
قرار بود گنجی باشی که جز با رنج بسیار به دست نمی آید
.
قرار بود گران قیمت ترین جواهر قصر #خدا باشی
.
و خداوند این گونه خواسته بود
.
و تو را با این قیمت روانه ی بازار دنیا کرده بود
.
اما امان از کاسب نما های تقلب کار دغل باز
.
که با نیرنگ های شیطانی شان
.
نرخ زیبایی های بی مثال تو را شکستند
.
و تو را از ویترین جواهر فروشی الهی بیرون کشیدند
.
و روانه ی چرخ دستی دستفروش های خیابان های ابتذال کردند
.
و تو چه ارزان فروخته شدی بانو
.
لبخند زیبای رضایت خداوندی بهای جلوه های تو بود
.
که آن را به چند نگاه یک بار مصرف آلوده و متعفن فروختی
.
و خداوند این گونه نخواسته بود
.
خداوند خواسته بود بهترین #مرد های شهر
.
در آرزوی یک گوشه ی چشم تو
.
پاشنه ی درب خانه ات را از جا در بیاورند
.
ولی تو درب خانه ات را به روی هر نامردی باز کردی
.
و پیش از آن که کسی به سراغت بیاید
.
خودت به تمنای جرعه ای نگاه
.
به سمت خیابان های انحطاط روانه شدی
.
هزار رنگ و عشوه و فریب را
.
برای تکدّی سکه های کم قیمت تماشا به یاری طلبیدی
.
و با هر تار گیسویی که خداوند
.
برای بافتن فرش #سعادت به تو امانت داده بود
.
دست تمنای خویش را
.
پیش چشم های هرزه ی زیبایی نشناس دراز کردی
.
اما من تو را خوب می شناسم #بانو
.
تن به هزار زشتی هم که داده باشی
.
با یک گوشه ی نگاه به عرش مهربانی های الهی
.
و زیر سایه ی چادری به رنگ آسمان پر از رمز و راز شب
.
می توانی دوباره زیبا ترین مخلوق #خدا شوی
.
می توانی دوباره #بانو شوی
.
بانوی خوش #حجاب.....
. ❤…ســــــــــلام بــــــــــانو…❤
.
بانوی #خیابان های شلوغ و پیاده رو های پر ازدحام
.
بانوی چهارراه های همیشه راهبندان و میدان های پر از ترافیک
.
بانوی هزار رنگ #شهر های پر از هیاهو
.
یادش به خیر روز های ازل... وقتی خدا نقش تو را روی نگین خاک می زد
.
اوج هنرمندی خالقانه ی خویش را
.
در بند بند وجودت به تصویر کشید
.
و تو را مظهر #زیبایی خودش قرار داد
.
و گوهر ناز را بر ابریشم سرشتت طلاکوبی کرد
.
قرار بود تو دردانه ی مخلوقات خدا باشی
.
قرار بود بهای یک لحظه دیدنت نرخ بازار خلقت را بشکند
.
قرار بود گنجی باشی که جز با رنج بسیار به دست نمی آید
.
قرار بود گران قیمت ترین جواهر قصر #خدا باشی
.
و خداوند این گونه خواسته بود
.
و تو را با این قیمت روانه ی بازار دنیا کرده بود
.
اما امان از کاسب نما های تقلب کار دغل باز
.
که با نیرنگ های شیطانی شان
.
نرخ زیبایی های بی مثال تو را شکستند
.
و تو را از ویترین جواهر فروشی الهی بیرون کشیدند
.
و روانه ی چرخ دستی دستفروش های خیابان های ابتذال کردند
.
و تو چه ارزان فروخته شدی بانو
.
لبخند زیبای رضایت خداوندی بهای جلوه های تو بود
.
که آن را به چند نگاه یک بار مصرف آلوده و متعفن فروختی
.
و خداوند این گونه نخواسته بود
.
خداوند خواسته بود بهترین #مرد های شهر
.
در آرزوی یک گوشه ی چشم تو
.
پاشنه ی درب خانه ات را از جا در بیاورند
.
ولی تو درب خانه ات را به روی هر نامردی باز کردی
.
و پیش از آن که کسی به سراغت بیاید
.
خودت به تمنای جرعه ای نگاه
.
به سمت خیابان های انحطاط روانه شدی
.
هزار رنگ و عشوه و فریب را
.
برای تکدّی سکه های کم قیمت تماشا به یاری طلبیدی
.
و با هر تار گیسویی که خداوند
.
برای بافتن فرش #سعادت به تو امانت داده بود
.
دست تمنای خویش را
.
پیش چشم های هرزه ی زیبایی نشناس دراز کردی
.
اما من تو را خوب می شناسم #بانو
.
تن به هزار زشتی هم که داده باشی
.
با یک گوشه ی نگاه به عرش مهربانی های الهی
.
و زیر سایه ی چادری به رنگ آسمان پر از رمز و راز شب
.
می توانی دوباره زیبا ترین مخلوق #خدا شوی
.
می توانی دوباره #بانو شوی
.
بانوی خوش #حجاب.....
۶.۲k
۳۰ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.