نمی خواهم به جز من دوستدار دیگری باشی

نمی خواهم به جز من دوستدار دیگری باشی

برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی

نمی خواهم کسی نامش به لب های تو بنشیند

نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند

نمی خواهم کسی یادت شود در پهنه ی هستی

نمی خواهم به غیر از من بگیرد دست تو دستی

نمی خواهم کسی جز من به یار من سخن گوید

اگر چه قاصد من باشد و پیغام من گوید

نمی خواهم که نقش چهره ات بر خاطری ماند

خیال دیگری بنیاد عشق ما بر اندازد

نمی خواهم به جز من دوستدار دیگری باشی

برای لحظه ای حتی تو یارِ دیگری باشی.....
دیدگاه ها (۳)

با چشم هایت حرف دارممی خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگوی...

بزن باران درین بستر که همراهِ تو می بارممیانِ عقل و احساسم ز...

پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار فیروزه و الماس به آفاق بپا...

من باشم و تو باشی و باران،چه دیدنی استبی چتر حس پرسه زدنها ن...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

عجیب نیست که هر یک از ما در ذهن دیگران با هزار چهره ی متفاوت...

⁨⁨⁨همیشه از خودم می‌پرسم: «تا کی این حس را خواهم داشت؟» اما ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط