♣ ️♥ ️♠ ️♦ ️هشدار♦ ️♠ ️♥ ️♣ ️
♣ ️♥ ️♠ ️♦ ️هشدار♦ ️♠ ️♥ ️♣ ️
پارت چهارصد و سی و نه
#رمان_هشدار
_مدتی که سارینا خونه ستوان جاویدان بود دو نفر به دیدنش اومدند.... تو جریان یورش این دو نفر مضنون شناخته شدند اول سرپرست سارینا ، پژمان علی زاده دوم....خرسند مرد که متوجه شده بود آرمین توضیح می خواهد بدون وقت تلف کردن گفت: کسی به اسم پژمان علی زاده نمی شناسم یا حتی اینکه سارینا سرپرست داشت یا نه ولی تا جایی که می دونم بچه ها هیچ کدوم سرپرست ندارند وگرنه به همون سرپرستاشون می سپارنشون....خدیجه خرسند پرستار نوان خونه بود بعد بیست سال سابقه کار بطور ناگهانی از ملینا رفت
آرمین تصویر سارینا را لای پرونده قرار داد و از جای برخاست از اتاق بازجویی خارج شد و به اتاق شخصی خود رفت شاهرخ غر می زد و دست بخیه خورده ی سبحان را پانسمان می کرد و سبحان در کمال آرامش به شاهرخ نگاه می کرد و پذیرای غر های دوستانه اش بود با ورود سرهنگ هر دو بلند شدند آرمین پشت میز نشست و با دست آن ها را دعوت به نشستن کرد روی میز پر بود از وسایل پانسمان شاهرخ را مخاطب قرار داد: چند تا بخیه خورد؟
شاهرخ همانطور که گاز استریل را روی بخیه های سبحان می گذاشت پاسخ داد: بیست و دوتا ناقابل
_حالا چرا غر می زنی؟
_میگم اونا که دستشو بریدن حالا چرا اینقدر ؟بیشتر می بریدن تا بیشتر بخیه می خورد سبحان رو تلکه کنیم
سر باند را روی گاز قرار داد و باند را دور دست سبحان پیچید تکه ای از چسب کند و پانسمان را قفل کرد همانطور ادامه داد: بدون دست مزد، وسایل میشه دویست ناقابل
آرمین خندید و سبحان لبخند زد در جواب پر روی شاهرخ گفت: بذار به حساب دولت
شاهرخ ابروهایش را بالا برد و گفت: دولت چوب خطش پره....در ضمن من نسیه کار نمی کنم حتی شما دوست عزیز
آرمین در میان خنده گفت: برو خونه غزاله نقدی حساب کنه
_غزاله وضیفشه نقدی حساب کنه ولی الآن کی می خواد حساب سبحان رو تسویه کنه؟؟ پریا ؟؟؟
سبحان چشم غره ای شلیک شاهرخ کرد و غرید: شاهرخ دندونات رو می ریزم تو دهنت هاااا
شاهرخ راضی از این که روی نقطه ضعف سبحان دست گذاشته چند بار پی در پی ابرو بالا انداخت آرمین با صدای خشک و جدی خود حواس آن ها را از شوخی پرت کرد فعلا با او کاری ندارم بفرستش بازداشتگاه ولی نذار آب خوش از گلوش پایین بره....فردا برو یک حکم برای تشویش ملینا بگیر ببین می تونی از سارینا مدرک محکم تری پیدا کنی؟
شاهرخ سری تکان داد و گفت: باشه
آرمین ادامه داد: می خوام پس فردا اول صبح برین ملینا.... مدام هم با من در اتباط باشین اگر مدرکی هم از دختری به اسم مریم پیدا کردین برای تحقیق بیارید
سبحان : اون دختر چه چیز جالبی داره توجه تون رو جلب کرده؟
آرمین به پرچم روی میز کارش چشم دوخت و در جواب گفت: باید ببینیم چرا با این همه دوستی بین اون و مریم نرفته پیش مریم بمونه؟
شاهرخ: مگه اون چی می گفت ؟
_بعد کل اعترافات اون رو میدم بخونید ( سبحان را مخاطب قرار داد) سبحان تو کارای اون رو به عهده بگیر یک نفر بفرست پیشانیش رو پانسمان کنه بعد ببرش پیش نیروهای آی تی (It) مریم رو چهره نگاری کنه
سبحان از جای برخاست بعد از احترام نظامی از اتاق خارج شد پرونده سختی پیش رو داشتند هیچ کدام از سرنوشت این پرونده خبر نداشت و حتی نمی توانستند قدم بعدیشان را پیش بینی کنند
پارت چهارصد و سی و نه
#رمان_هشدار
_مدتی که سارینا خونه ستوان جاویدان بود دو نفر به دیدنش اومدند.... تو جریان یورش این دو نفر مضنون شناخته شدند اول سرپرست سارینا ، پژمان علی زاده دوم....خرسند مرد که متوجه شده بود آرمین توضیح می خواهد بدون وقت تلف کردن گفت: کسی به اسم پژمان علی زاده نمی شناسم یا حتی اینکه سارینا سرپرست داشت یا نه ولی تا جایی که می دونم بچه ها هیچ کدوم سرپرست ندارند وگرنه به همون سرپرستاشون می سپارنشون....خدیجه خرسند پرستار نوان خونه بود بعد بیست سال سابقه کار بطور ناگهانی از ملینا رفت
آرمین تصویر سارینا را لای پرونده قرار داد و از جای برخاست از اتاق بازجویی خارج شد و به اتاق شخصی خود رفت شاهرخ غر می زد و دست بخیه خورده ی سبحان را پانسمان می کرد و سبحان در کمال آرامش به شاهرخ نگاه می کرد و پذیرای غر های دوستانه اش بود با ورود سرهنگ هر دو بلند شدند آرمین پشت میز نشست و با دست آن ها را دعوت به نشستن کرد روی میز پر بود از وسایل پانسمان شاهرخ را مخاطب قرار داد: چند تا بخیه خورد؟
شاهرخ همانطور که گاز استریل را روی بخیه های سبحان می گذاشت پاسخ داد: بیست و دوتا ناقابل
_حالا چرا غر می زنی؟
_میگم اونا که دستشو بریدن حالا چرا اینقدر ؟بیشتر می بریدن تا بیشتر بخیه می خورد سبحان رو تلکه کنیم
سر باند را روی گاز قرار داد و باند را دور دست سبحان پیچید تکه ای از چسب کند و پانسمان را قفل کرد همانطور ادامه داد: بدون دست مزد، وسایل میشه دویست ناقابل
آرمین خندید و سبحان لبخند زد در جواب پر روی شاهرخ گفت: بذار به حساب دولت
شاهرخ ابروهایش را بالا برد و گفت: دولت چوب خطش پره....در ضمن من نسیه کار نمی کنم حتی شما دوست عزیز
آرمین در میان خنده گفت: برو خونه غزاله نقدی حساب کنه
_غزاله وضیفشه نقدی حساب کنه ولی الآن کی می خواد حساب سبحان رو تسویه کنه؟؟ پریا ؟؟؟
سبحان چشم غره ای شلیک شاهرخ کرد و غرید: شاهرخ دندونات رو می ریزم تو دهنت هاااا
شاهرخ راضی از این که روی نقطه ضعف سبحان دست گذاشته چند بار پی در پی ابرو بالا انداخت آرمین با صدای خشک و جدی خود حواس آن ها را از شوخی پرت کرد فعلا با او کاری ندارم بفرستش بازداشتگاه ولی نذار آب خوش از گلوش پایین بره....فردا برو یک حکم برای تشویش ملینا بگیر ببین می تونی از سارینا مدرک محکم تری پیدا کنی؟
شاهرخ سری تکان داد و گفت: باشه
آرمین ادامه داد: می خوام پس فردا اول صبح برین ملینا.... مدام هم با من در اتباط باشین اگر مدرکی هم از دختری به اسم مریم پیدا کردین برای تحقیق بیارید
سبحان : اون دختر چه چیز جالبی داره توجه تون رو جلب کرده؟
آرمین به پرچم روی میز کارش چشم دوخت و در جواب گفت: باید ببینیم چرا با این همه دوستی بین اون و مریم نرفته پیش مریم بمونه؟
شاهرخ: مگه اون چی می گفت ؟
_بعد کل اعترافات اون رو میدم بخونید ( سبحان را مخاطب قرار داد) سبحان تو کارای اون رو به عهده بگیر یک نفر بفرست پیشانیش رو پانسمان کنه بعد ببرش پیش نیروهای آی تی (It) مریم رو چهره نگاری کنه
سبحان از جای برخاست بعد از احترام نظامی از اتاق خارج شد پرونده سختی پیش رو داشتند هیچ کدام از سرنوشت این پرونده خبر نداشت و حتی نمی توانستند قدم بعدیشان را پیش بینی کنند
۳.۰k
۱۹ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.