بازی مرگ و زندگی
( بازی مرگ و زندگی )
پارت ۱
ساعت 6 صبحه ... مثل همیشه از خواب بیدار شدم ، خونه ساکته البته هرروز ساکته چون من تنها زندگی میکنم ! پدر و مادر ...؟ از ۴ سالگی ولم کردن ... گاهی خالم بهم سر میزنه ... ولی کم 😕
آه ... دوباره یکروز سخت ... کاش حداقل یک موبایل داشتم با خاله تماس میگرفتم 😓
خب ... ولش کن ...
رفتم آشپز خونه تا یک چیزی بخورم ... در یخچال رو باز کردم ... آخرای غذام بود ... باید دوباره برم پیش همون مردیکه معتاد براش کار کنم 😐
لباسم رو عوض کردم رفتم بیرون ... 🚶🏻♀️
خالم : سلام املی ! کجا میری ؟
من : سلام خاله ! دارم میرم دوباره پیش همون مرده 😶
خالم : اوه ... مجبوری ؟
من : غذام داره تموم میشه ... باید کار کنم تا برای خودم غذا بخرم ...
خالم : اوه ... باشه ! برو به سلامت ...
و خالم سریع رفت تو خونه 🏠
همیشه برام سواله چرا خودش بهم غذا نمیده ؟ ناسلامتی شوهرش رییس یک سازمانه !!! انگار میخواد از شرم خلاص شه 😑
آهی کشیدم و رفتم ...🫤
وقتی رسیدم اون مرده مثل همیشه داشت سیگار میکشید و نوشیدنی میخورد 🍾
اه حالم ازش بهم میخوره 🙄
مرده : بلاخره اومدی ... حتما پول میخوای 😏
من : آره ... چیکار کنم ؟
مرده : برو دیوار خونه بغلی رو رنگ کن ... زرد کن بعد روش سبز با خط های بنفش ...
من : اووووووف ! باشه 😑
رفتم طرف خونه ... خب ... اونقدر هم بد نیست بعدش کمرم نابود میشه 😐
املی شروع کرد به رنگ کردن ... زردش کردم ، روش سبز و چندتا خط بنفش 🎨
ادامه دارد🩷 ( میدونم بده )
پارت ۱
ساعت 6 صبحه ... مثل همیشه از خواب بیدار شدم ، خونه ساکته البته هرروز ساکته چون من تنها زندگی میکنم ! پدر و مادر ...؟ از ۴ سالگی ولم کردن ... گاهی خالم بهم سر میزنه ... ولی کم 😕
آه ... دوباره یکروز سخت ... کاش حداقل یک موبایل داشتم با خاله تماس میگرفتم 😓
خب ... ولش کن ...
رفتم آشپز خونه تا یک چیزی بخورم ... در یخچال رو باز کردم ... آخرای غذام بود ... باید دوباره برم پیش همون مردیکه معتاد براش کار کنم 😐
لباسم رو عوض کردم رفتم بیرون ... 🚶🏻♀️
خالم : سلام املی ! کجا میری ؟
من : سلام خاله ! دارم میرم دوباره پیش همون مرده 😶
خالم : اوه ... مجبوری ؟
من : غذام داره تموم میشه ... باید کار کنم تا برای خودم غذا بخرم ...
خالم : اوه ... باشه ! برو به سلامت ...
و خالم سریع رفت تو خونه 🏠
همیشه برام سواله چرا خودش بهم غذا نمیده ؟ ناسلامتی شوهرش رییس یک سازمانه !!! انگار میخواد از شرم خلاص شه 😑
آهی کشیدم و رفتم ...🫤
وقتی رسیدم اون مرده مثل همیشه داشت سیگار میکشید و نوشیدنی میخورد 🍾
اه حالم ازش بهم میخوره 🙄
مرده : بلاخره اومدی ... حتما پول میخوای 😏
من : آره ... چیکار کنم ؟
مرده : برو دیوار خونه بغلی رو رنگ کن ... زرد کن بعد روش سبز با خط های بنفش ...
من : اووووووف ! باشه 😑
رفتم طرف خونه ... خب ... اونقدر هم بد نیست بعدش کمرم نابود میشه 😐
املی شروع کرد به رنگ کردن ... زردش کردم ، روش سبز و چندتا خط بنفش 🎨
ادامه دارد🩷 ( میدونم بده )
- ۳.۳k
- ۰۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط