بازی مرگ و زندگی
( بازی مرگ و زندگی )
پارت ۲
دیوار رو رنگ کردم ... خسته شدم ! رفتم پولم رو گرفتم و کمی خوراکی خریدم ... خواستم برم که روی زمین یه کارت دیدم ... فکر کردم از کنجکاوی برش داشتم یه کاغذ دیگه روش بود نوشته بود که پول میخوای تماس بگیرید ! منم که واقعا به پول نیاز دارم 😶
ولی من که موبایل ندارم ... کارت رو برداشتم و رفتم خونه خالم نشسته بود و داشت تلویزیون قدیمی رو نگاه میکرد ... بدون اینکه بفهمه گوشیش رو برداشتم و تماس گرفتم ....
الو ؟
من : الو سلام ... من ... شما گفته بودین ... پول
میخوان تو بازی شرکت کنین ؟
من : بازی ؟ ... آره آره !
لطفاً مشخصات رو بگین !
من : باشه !!!
مشخصاتم رو دادم و یه مکان بهم گفتن تا بیان دنبالم ...
فردا ... !
رفتم جایی که گفته بودن ... خیلی سرد بود و خلوت 😶
یه ماشین سیاه اومد و درش باز شد ...
من : همینه ؟ خب ...
رفتم سوار گوشیم رو در آوردم و خاستم ساعت رو چک کنم که نمیدونم چطور افتادم نمیدونم چه طور شد که خوابم برد 😴
نمیدونم چقدر خوابیدم ... ولی با اینکه خواب بودم صدای یک چیزی میشنیدم 😶
بلاخره تونستم چشمام رو باز کنم ! صبر کن اینجا که ماشین نیست ... رو تختم ؟ صدای مردم میومد که داشتند حرف میزدند ... آه ... خستم ... از جام بلند شدم لباس سبز تنم بود ! روی سینش یه شماره ۳ رقمی نوشته بود ( ²⁰⁰ )
همه همین لباس رو پوشیده بودند ... البته با شماره های مختلف ...
یکی از پشت زد به کمرم ...
برگشتم که ...
ادامه دارد 🩷
پارت ۲
دیوار رو رنگ کردم ... خسته شدم ! رفتم پولم رو گرفتم و کمی خوراکی خریدم ... خواستم برم که روی زمین یه کارت دیدم ... فکر کردم از کنجکاوی برش داشتم یه کاغذ دیگه روش بود نوشته بود که پول میخوای تماس بگیرید ! منم که واقعا به پول نیاز دارم 😶
ولی من که موبایل ندارم ... کارت رو برداشتم و رفتم خونه خالم نشسته بود و داشت تلویزیون قدیمی رو نگاه میکرد ... بدون اینکه بفهمه گوشیش رو برداشتم و تماس گرفتم ....
الو ؟
من : الو سلام ... من ... شما گفته بودین ... پول
میخوان تو بازی شرکت کنین ؟
من : بازی ؟ ... آره آره !
لطفاً مشخصات رو بگین !
من : باشه !!!
مشخصاتم رو دادم و یه مکان بهم گفتن تا بیان دنبالم ...
فردا ... !
رفتم جایی که گفته بودن ... خیلی سرد بود و خلوت 😶
یه ماشین سیاه اومد و درش باز شد ...
من : همینه ؟ خب ...
رفتم سوار گوشیم رو در آوردم و خاستم ساعت رو چک کنم که نمیدونم چطور افتادم نمیدونم چه طور شد که خوابم برد 😴
نمیدونم چقدر خوابیدم ... ولی با اینکه خواب بودم صدای یک چیزی میشنیدم 😶
بلاخره تونستم چشمام رو باز کنم ! صبر کن اینجا که ماشین نیست ... رو تختم ؟ صدای مردم میومد که داشتند حرف میزدند ... آه ... خستم ... از جام بلند شدم لباس سبز تنم بود ! روی سینش یه شماره ۳ رقمی نوشته بود ( ²⁰⁰ )
همه همین لباس رو پوشیده بودند ... البته با شماره های مختلف ...
یکی از پشت زد به کمرم ...
برگشتم که ...
ادامه دارد 🩷
- ۲.۳k
- ۰۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط