🌸من که دیدم اوضاع تا این حد کویت است، به سرم زد که یکی از
🌸من که دیدم اوضاع تا این حد کویت است، به سرم زد که یکی از دوستان جوان ترم را نیز با خود به این سفر بیاورم. پیش تر با هم خیلی از مناطق ایران را گشته بودیم. ده روزی توی منطقه بشاگرد، بدون ردیف بودن «هتلینگ!» عرق ریخته بودیم. حال دور از انصاف بود که در چنین سفری همراه نباشیم. علی دانشجوی سال آخر پزشکی بود. او را به عنوان عکاس معرفی کردم. عکاس حرفه ای برای گرفتن تصویر از کادرهایی که از چشم عکاسان رسمی دور می ماند؛ به راحتی پذیرفتند.
🌸مشکل جای دیگری بود. کل اطلاع علی از هنر عکاسی به اندازه اطلاعات علمی من بود در زمینه تحقیقات نانو تکنولوژی و ارتباطش با ژنتیک پیش رفته...؛
🌸حال من و علی فقط منتظر بودیم که گروه تحقیقی دنبال مان بیایند و از در و همسایه و دوست و آشنا پرس و جو کنند که ما چه جورآدم هایی هستیم. صف چندم نماز جمعه می نشینم؟ در راه پیمایی 22 بهمن دست چپ مان را مشت می کنیم یا دست راست را؟ تند تند حفظ می کردیم که دیش نداریم. ریش داریم. آواز نمی خوانیم. نماز می خوانیم. همسایه هامان فصل انگور در زیر زمین کوزه نمی گیرند، اما روزه می گیرند و از این قبیل سجع های نامتوازی!
🌸تلفنی که با هم حرف می زدیم، منتظر بودیم تا موقع گذاشتن گوشی، صدای گذاشته شدن گوشی سوم را بشنویم. کوچه و خیابان به هر کسی که به ما خیره شده بود، بلند سلام می کردیم، تازه آن هم سلام علیکم و رحمه الله، با رعایت مخارج! خلاصه تمام مشکل مان این بود که تحقیقات مستقیم است یا غیر مستقیم.
🌸عاقبت با علی به این نتیجه مشترک رسیدیم که دم شان گرم، جوری تحقیق می کنند که اصلاً آدم بو نمی برد».
#داستان_سیستان #سفرنامه #بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
🌸مشکل جای دیگری بود. کل اطلاع علی از هنر عکاسی به اندازه اطلاعات علمی من بود در زمینه تحقیقات نانو تکنولوژی و ارتباطش با ژنتیک پیش رفته...؛
🌸حال من و علی فقط منتظر بودیم که گروه تحقیقی دنبال مان بیایند و از در و همسایه و دوست و آشنا پرس و جو کنند که ما چه جورآدم هایی هستیم. صف چندم نماز جمعه می نشینم؟ در راه پیمایی 22 بهمن دست چپ مان را مشت می کنیم یا دست راست را؟ تند تند حفظ می کردیم که دیش نداریم. ریش داریم. آواز نمی خوانیم. نماز می خوانیم. همسایه هامان فصل انگور در زیر زمین کوزه نمی گیرند، اما روزه می گیرند و از این قبیل سجع های نامتوازی!
🌸تلفنی که با هم حرف می زدیم، منتظر بودیم تا موقع گذاشتن گوشی، صدای گذاشته شدن گوشی سوم را بشنویم. کوچه و خیابان به هر کسی که به ما خیره شده بود، بلند سلام می کردیم، تازه آن هم سلام علیکم و رحمه الله، با رعایت مخارج! خلاصه تمام مشکل مان این بود که تحقیقات مستقیم است یا غیر مستقیم.
🌸عاقبت با علی به این نتیجه مشترک رسیدیم که دم شان گرم، جوری تحقیق می کنند که اصلاً آدم بو نمی برد».
#داستان_سیستان #سفرنامه #بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
۱.۸k
۱۸ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.