ماموریت پارت دوازدهم

ماموریت ( پارت دوازدهم )
* ویو ا/ت *
بعد چند ساعت خیلی خسته شدیم...با نامجون رفتیم تا غذا بخوریم ، خیلی گشنمون بود!
بعد چند دقیقه غذا خوردن و خندیدن تموم شد و فردا اخرین روز تمرین بود....استرس داشتم! ولی نامجون آدم خیلی باهوشیه! ازش خیلی راضیم...
دلم برای هانا تنگ شد...گوشیم و برداشتم و به هانا پیام دادم...
( علامت ا/ت&....علامت هانا×)
& سلام...
×سلام ا/ت
& حوصلم سر رفته!
×میای بیرون قدم بزنیم؟
&فکر خوبیه...الان میام!
×منتظرم...
( پایان پیام )
رفتم آماده شدم و یه لباس پوشیدم ( میزارم عکس لباسو ) و رفتم بیرون اتاق یه سر به اتاق نامجون زدم .
ا/ت : آخی...!
دیدم خوابه! خیلی ناز بود...
در و بستم و رفتم بیرون...
رفتم تو جای همیشگی منو هانا کنار رودخونه به شما ربطی نداره ( خو کمبود اسم دارم🗿💔)
یکم منتظر بودم تا بلاخره دیدمش...
ا/ت : چه عجب رسیدی!
هانا : یاااا..یکم دیر کردم!
ا/ت : هوفففف...
هانا : تو چت شده؟
ا/ت : فقط نگرانم...
هانا: نگران چی؟
ا/ت : نمیدونم...! یه حس عجیبه!
هانا : ( خنده ریز ) یعنی عاشق شدی؟
ا/ت : یاااا...!
هانا : خیلی خب بابا شوخی کردم...
ا/ت : ( خنده ) خداااا...
هانا : ( خنده ) منکه میدونم چی خوشحالت میکنه! بیا برقص!
ا/ت : واقعا؟
هانا : ( درحال رقصیدن ) بیا دیگه دختر! تو عاشق این کار بودی!
ا/ت : ( خنده ) باشههههه...!
منم اومدم وسط و شروع به رقصیدن کردیم...خیلی کیف می‌داد!
هانا : هوووووو.....( جیغ )
ا/ت : ( جیغ )
و دوتامون شروع به خندیدن کردیم....
ا/ت: ( خنده ، پاره شدن ) وای خدا! تو چقدر خوبی!
هانا: ( خندیدن، پاره شدن)
* فردا *
........



دیر گذاشتم با دوستم بیرون بودیم...💔🗿
لذت ببرید تا پارت بعد🗿🦋
دیدگاه ها (۳)

لباس ا/ت

ری اکشن پسرا وقتی ما استف کمپانی هایب هستیم و داریم مثل همیش...

ماموریت ( پارت یازدهم ) * ویو نامجون * نامجون : یاااا...ا/ت ...

ماموریت ( پارت دهم ) * ویو ا/ت * ا/ت : هوففففف...خب آقای کیم...

نامجون: تو این کتابه نوشته وقتی با پرنسس ازدواج کردی شب اول ...

پارت 13 دیدم.... چند تا دختر روبه روم وایستادن یه دونه از او...

پارت ۲۶ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط