عصـاره آبـ ✧ آتشـ
عصـاره آبـ ✧ آتشـ
𝕡𝕒𝕣𝕥⁷
ا.ت ویو
رفتم دیدم یه پسر فوقققق جذاب کیوت و لذخرتراذنینزدزخژو
عررررر
عه آ.ت خودتو جمع و جور کن
ولی خیلی جذابه
عه بسه دیگه
[خوددرگیره ولش کنید]
رفتم نزدیک دیدم چی رایحه خون آشام رو داره یه چاقویه گنده فرو رفته شده تو پهلوی رفتم درش بیارم
آه لعنتی از جنس نقره هست
با احتیاط چاقو در آوردم و اون پسره رو به سمت خونه بردم یکم سنگین لود ولی من خون آشام بودم پس برام کاری نداشت
وقتی رسیدم به عمارت اون پسره بردم داخل و گذاشتم رو تخت و رفتم تو اتاق یونگی و دیدم مثل همیشه خوابه رفتم سمتش و بیدارش کردم
ا.ت : یون یون
یونگی : بله
ا.ت : بیدار شو یه کسی پیدا کردم بیا تو اتاقم
تو اتاقم منتظر یونگی بودم که اومد
یونگی : آ.تتتتتتت خوبه بهت گفتم میخوان بکشنت بعد اومدی برا من یه پسر میاری
ا.ت : یونگی این بشر خون آشام خب کنجکاو شدم
یونگی : بگو فضولیم گل کرد خواهر من
یهو دیدم اون پسره شروع کرد به حرف زدن
کوک ویو
داشتم قدم میزدم که یهو رسیدم به یه کوچه تاریک که یه خون آشام اومد نزدیکم و نقره تو دستاش بود
کوک : تو کی هستی
مرد : به تو مربوط نمیشه
یهو دوید سمتم منم داشتم باهاش مبارزه میکردم که یهو با نقره زد تو پهلوم و دیگه هیچی نفهمیدم
کوک : م...من .....کج....ام..[ لکنت ]
ا.ت : خوبش کن
یونگی: پوکر
ا.ت: یونگیا ااااا
یونگی : باشه بابا
ا.ت : از اتاق رفتم بیرون که ۱۰ مین بعد صدای داد یه پیشی نارنگی خار اومد پس رفتم تو اتاق
ا.ت : چته بابا
یونگی اشاره کرد به ماه گرفتگی پایین گردنش
چییییییی اون ماه گرفتگی خون آشام آتش بود
یونگی : آ.ت فقط یک راه داریم و اگرنه میمیره باید به خون آشام تبدیل شی و دستاش بگیری تا خوب بشه
ا.ت : عام باشه
خب حقیقتا من وقتی خون آشام میشم.....
بایا
𝕡𝕒𝕣𝕥⁷
ا.ت ویو
رفتم دیدم یه پسر فوقققق جذاب کیوت و لذخرتراذنینزدزخژو
عررررر
عه آ.ت خودتو جمع و جور کن
ولی خیلی جذابه
عه بسه دیگه
[خوددرگیره ولش کنید]
رفتم نزدیک دیدم چی رایحه خون آشام رو داره یه چاقویه گنده فرو رفته شده تو پهلوی رفتم درش بیارم
آه لعنتی از جنس نقره هست
با احتیاط چاقو در آوردم و اون پسره رو به سمت خونه بردم یکم سنگین لود ولی من خون آشام بودم پس برام کاری نداشت
وقتی رسیدم به عمارت اون پسره بردم داخل و گذاشتم رو تخت و رفتم تو اتاق یونگی و دیدم مثل همیشه خوابه رفتم سمتش و بیدارش کردم
ا.ت : یون یون
یونگی : بله
ا.ت : بیدار شو یه کسی پیدا کردم بیا تو اتاقم
تو اتاقم منتظر یونگی بودم که اومد
یونگی : آ.تتتتتتت خوبه بهت گفتم میخوان بکشنت بعد اومدی برا من یه پسر میاری
ا.ت : یونگی این بشر خون آشام خب کنجکاو شدم
یونگی : بگو فضولیم گل کرد خواهر من
یهو دیدم اون پسره شروع کرد به حرف زدن
کوک ویو
داشتم قدم میزدم که یهو رسیدم به یه کوچه تاریک که یه خون آشام اومد نزدیکم و نقره تو دستاش بود
کوک : تو کی هستی
مرد : به تو مربوط نمیشه
یهو دوید سمتم منم داشتم باهاش مبارزه میکردم که یهو با نقره زد تو پهلوم و دیگه هیچی نفهمیدم
کوک : م...من .....کج....ام..[ لکنت ]
ا.ت : خوبش کن
یونگی: پوکر
ا.ت: یونگیا ااااا
یونگی : باشه بابا
ا.ت : از اتاق رفتم بیرون که ۱۰ مین بعد صدای داد یه پیشی نارنگی خار اومد پس رفتم تو اتاق
ا.ت : چته بابا
یونگی اشاره کرد به ماه گرفتگی پایین گردنش
چییییییی اون ماه گرفتگی خون آشام آتش بود
یونگی : آ.ت فقط یک راه داریم و اگرنه میمیره باید به خون آشام تبدیل شی و دستاش بگیری تا خوب بشه
ا.ت : عام باشه
خب حقیقتا من وقتی خون آشام میشم.....
بایا
۷.۴k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.