عصـاره آبـ ✧ آتشـ
عصـاره آبـ ✧ آتشـ
𝕡𝕒𝕣𝕥⁶
دو روز بعد
ا.ت ویو
کم کم پلکان داشت باز میشد دردی توی پام حس نمیکردم دیدم یونگی بالاسرم نشسته
ا.ت : یونگی
یونگی : بیدار شدی آروم باش تکون نخور
ا.ت : حالم خوبه
یونگی : باشه راستی دیگه دانشگاه نمیریم
ا.ت : چرا
یونگی : چون ربکا فرار کرده و برای خون و سر تو جایزه گذاشته بین خون آشام ها گرگینه ها و همه موجودات فراطبیعی
ا.ت : لعنتی
یونگی : الان هم خونمون رو عوض کردیم
ا.ت : میدونم اینجا مثل خوابگاه نیست
ا.ت : میخوام برم بیرون
یونگی : خوبه همین الان گفتم برات جایزه گذاشتن😑
ا.ت : یونگیا برات نارنگی میگیرم ها
یونگی : یاشه فقط حواست باشه
ا.ت : مرسی [ لپشو بوس کرد ]
ا.ت ویو [ همچنان تر]
رفتم یه لباس خوشگل [ اسلاید ۲] پوشیدم و رفتم یکم قدم بزنم حدود ۱۵ مین گذشت دیدم یه ناله ریز از توی کوچه میاد
رفتم دیدم که اون ........
ها ها خماری
𝕡𝕒𝕣𝕥⁶
دو روز بعد
ا.ت ویو
کم کم پلکان داشت باز میشد دردی توی پام حس نمیکردم دیدم یونگی بالاسرم نشسته
ا.ت : یونگی
یونگی : بیدار شدی آروم باش تکون نخور
ا.ت : حالم خوبه
یونگی : باشه راستی دیگه دانشگاه نمیریم
ا.ت : چرا
یونگی : چون ربکا فرار کرده و برای خون و سر تو جایزه گذاشته بین خون آشام ها گرگینه ها و همه موجودات فراطبیعی
ا.ت : لعنتی
یونگی : الان هم خونمون رو عوض کردیم
ا.ت : میدونم اینجا مثل خوابگاه نیست
ا.ت : میخوام برم بیرون
یونگی : خوبه همین الان گفتم برات جایزه گذاشتن😑
ا.ت : یونگیا برات نارنگی میگیرم ها
یونگی : یاشه فقط حواست باشه
ا.ت : مرسی [ لپشو بوس کرد ]
ا.ت ویو [ همچنان تر]
رفتم یه لباس خوشگل [ اسلاید ۲] پوشیدم و رفتم یکم قدم بزنم حدود ۱۵ مین گذشت دیدم یه ناله ریز از توی کوچه میاد
رفتم دیدم که اون ........
ها ها خماری
۳.۷k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.