کوک فقط داشت نگام میکرد
کوک فقط داشت نگام میکرد
تا اینکه شیر موز گرفتم دستم هنوز یه قطره نخرده بودم که
جنگ جهانی سوم با بالشت شروع شد
همچین محکم با بالشتا میزدیم تو سر همدیگه
که بالشتا جررر میخوردن و همچنین ماهم جرر میخوردیم
تازه بالشت کم آوردیم جنگ بین کل خونه شده بود
واااایی شوگا مظلوممم خداااا افتاده بود میون ما خمیازه میکشید🗿
بعداز تمام شدن جنگ جهانی سوم
نامجون: تمام شد خیلی تکان دهنده بود
+هوف خیلی.... حال داد..(درحال نفس زدن بودم مایع داغ ولی خوش بویی رو احساس کردم که فهمیدم خون دماغ شدم)
یهو کوک سمتم هجوم آورد
٠سو سوجیین خوبی چیشد
+یااااا خوبم عادت دارم
٠خب توکه عادت داری گوه میخوری میای جنگ
+ خب حالا (눈_눈)
سوجین ویو
اوهه شت خون دماغم بند نمیومد
که احساس کردم.....
وفهمیدم عادت ماهیانم
دوییدم تو اتاق کوک رفتم WC
اووه شت اینا پسرن پد ندارن الان از کجا گیر بیارم
یه بیست دیقه گذشت تصمیم گرفتم برم بیرون
که در زده شد درو باز کردم با قامت کوک روبه رو شدم
یه کیسه رو داد دستم برم گردوند و درو بست
با لبخند کارای مربوطه رو انجام دادم
اومدم بیرون کنار در دست به سینه وایساده بود ندیدمش وایسادم صدا زدنش صدای خنده هاش بلند شد منم پشمام موند خودم ریختم
هنوز پشتم بهش بود تا اومدم برگردم
دستاش دورم حلقه شد
اروم شقیقمو بوسید و باعث لرزشی توی بدنم شد
نگا ساعت کردم ساعت هشت صبح رو نشون میداد
پشمامم ریخت
+وایسا بینم تو از کجا فهمیدی من چمه
تا اینکه شیر موز گرفتم دستم هنوز یه قطره نخرده بودم که
جنگ جهانی سوم با بالشت شروع شد
همچین محکم با بالشتا میزدیم تو سر همدیگه
که بالشتا جررر میخوردن و همچنین ماهم جرر میخوردیم
تازه بالشت کم آوردیم جنگ بین کل خونه شده بود
واااایی شوگا مظلوممم خداااا افتاده بود میون ما خمیازه میکشید🗿
بعداز تمام شدن جنگ جهانی سوم
نامجون: تمام شد خیلی تکان دهنده بود
+هوف خیلی.... حال داد..(درحال نفس زدن بودم مایع داغ ولی خوش بویی رو احساس کردم که فهمیدم خون دماغ شدم)
یهو کوک سمتم هجوم آورد
٠سو سوجیین خوبی چیشد
+یااااا خوبم عادت دارم
٠خب توکه عادت داری گوه میخوری میای جنگ
+ خب حالا (눈_눈)
سوجین ویو
اوهه شت خون دماغم بند نمیومد
که احساس کردم.....
وفهمیدم عادت ماهیانم
دوییدم تو اتاق کوک رفتم WC
اووه شت اینا پسرن پد ندارن الان از کجا گیر بیارم
یه بیست دیقه گذشت تصمیم گرفتم برم بیرون
که در زده شد درو باز کردم با قامت کوک روبه رو شدم
یه کیسه رو داد دستم برم گردوند و درو بست
با لبخند کارای مربوطه رو انجام دادم
اومدم بیرون کنار در دست به سینه وایساده بود ندیدمش وایسادم صدا زدنش صدای خنده هاش بلند شد منم پشمام موند خودم ریختم
هنوز پشتم بهش بود تا اومدم برگردم
دستاش دورم حلقه شد
اروم شقیقمو بوسید و باعث لرزشی توی بدنم شد
نگا ساعت کردم ساعت هشت صبح رو نشون میداد
پشمامم ریخت
+وایسا بینم تو از کجا فهمیدی من چمه
۳.۰k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.